|
|
 |
از Mire تا Morphometric |
 |
|
| تاریخ ارسال: 1396/8/14 | |
|
MIRE - باتلاق
اصطلاح باتلاق را نمیتوان به سادگی تعریف کرد زیرا باتلاقها در طیف وسیعی از سیستمهای آبی تا سیستمهای موجود در خشکیها یافت میشوند و مرزهای آنها به سادگی قابل تعیین و شناسایی نیست. درنتیجه، باتلاقها منشا و الگوهای مختلفی از توسعه را نشان میدهند؛ به طور گستردهای در موقعیتهای جغرافیایی مختلف و تحت رژیمهای اقلیمی مختلف یافت میشوند؛ مجموعههای مختلفی از نیروهای کنترلکننده را دربرمیگیرند و مراحل مختلف توسعه متوالی را منعکس میسازند (Hofstetter, 2000).
اساساَ، باتلاقها عوارضی هستند که در آنها تورب[1] انباشته میشود و در شرایط طبیعی در مناطقی تشکیل میشوند که سطح آب زیر زمینی نزدیک سطح زمین بوده و درنتیجه یک لایه هوازی[2] بسیار نازک ایجاد میشود. این شرایط آبیوتیک[3] (عقیم) مستعد گونههای خاص گیاهی و جانوری یعنی خزهها یا میکروارگانیسمهایی میباشند که خود را با شرایط مرطوب و اغلب ضعیف از نظر مواد مغذی وفق دادهاند. پراکنش و اختلاف در نوع باتلاق، ترکیب پوشش گیاهی و نوع خاک در درجه اول توسط زمینشناسی، توپوگرافی و اقلیم ایجاد میشود اما شکلگیری، دوام، اندازه و عملکرد باتلاقها بواسطه فرایندهای هیدرولوژیکی کنترل میشوند. منبع آب، کمیت و کیفیت آن و مکانیسم تامین آب باتلاق با هم ترکیب شده و توسعه و خصوصیات باتلاق را تحت تاثیر قرار میدهند و درنتیجه باعث ایجاد طیف متنوعی از باتلاقها میشوند (به عنوان مثال، Gore 1983., Heathwaite and Gottlich 1993., Moore 1984). در این رابطه، میتش و گوسلینک[4] (1993) تا آنجا پیش رفتند که بیان میدارند: «احتمالا هیدرولوژی به تنهایی مهمترین عامل تعیینکننده شکلگیری و ماندگاری انواع خاص باتلاقها و فرایندهای باتلاقی است».
روشی دقیق و واحد برای طبقهبندی باتلاقها وجود ندارد زیرا: (1) آنها توسط طیف پیوستهای از ویژگیها توام با ناپیوستگیهای متغیر مشخص میشوند (2) شکلگیری آنها بواسطه تغییر شرایط اقلیمی، ژئومورفولوژیکی و هیدرولوژیکی تحت تاثیر قرار میگیرد، و (3) تغییرات در انواع باتلاقها در مقیاسهای مختلف رخ میدهد. بنابراین جای تعجب نیست که اصطلاحاتی همچون مرداب[5]، مانداب[6]، باتلاق[7] و زمین باتلاقی[8] به طور گستردهای مورد استفاده قرار میگیرند اما اغلب به صورت مبهم و گاها به جای یکدیگر! این ابهام به دلیل طیف گستردهای از معیارهایی میباشد که جهت تعریف و طبقهبندی باتلاقها مورد استفاده قرار میگیرند. این معیارها شامل ترکیب پوشش گیاهی، هیدرولوژی محل، توپوگرافی محل، ویژگیهای شیمیایی و وضعیت مواد مغذی آب، و ساختار تورب میباشند. این معیارها گاهی به صورت جداگانه و گاهی در ترکیب با هم مورد استفاده قرار میگیرند. گروه بینالمللی حفاظت از باتلاقها[9] (www.imcg.net) ویژگیهای زیر را به ترتیب اولویت برای تمایز انواع باتلاقها پیشنهاد داده است:
- منبع آب
- هیدرولوژی و ژئومورفولوژی غالب
- محتویات پایه[10] (درصد اشباع) یا pH
- میزان در دسترس بودن مواد مغذی و C:N، و
- جوامع گیاهی غالب
در زیر برخی از این معیارهای طبقهبندی با جزئیات بیشتر مورد بررسی قرار میگیرد:
هیدرولوژی باتلاقها (Mire hydrology)
یکی از ویژگیهای مشترک تمامی باتلاقهای طبیعی، مازاد آب یا لااقل یک موازنه هیدرولوژیکی کافی برای ایجاد شرایطی است که در آن سطح زمین برای حداقل قسمتی از سال معمولا اشباع از آب باشد. شرایط مرطوب باتلاقها میتواند ناشی از زهکشی نامناسب و تاخیری، آهنگ بالای تامین آب و یا هر دو عامل باشد. تامین آب ممکن است ناشی از آب تلوریک[11] (یعنی آبی که با کانیهای زمین تماس داشته است ازقبیل آب رودخانه، رواناب سطحی یا بده آب زیرزمینی) یا آب جوی (یعنی بارش) باشد. روابط هیدرولوژیکی، نقش اساسی در فرایندهای اکوسیستم باتلاق، تعیین ساختار و رشد آن دارد. از اینرو، باتلاقهای مختلف یک دوره هیدرولوژیکی مشخص یا الگوی فصلی سطح آب دارند که بالاآمدن و پایین رفتن آب سطحی و زیرسطحی را تعیین میکند. یک شاخص زمینی مهم، بودجه (ورودی و خروجی) آب یک باتلاق است که ورودیهای حاصل از آب زیرزمینی، رواناب، بارش و نیروهای فیزیکی (باد، جزر و مد) را با خروجیهای ناشی از زهکشی، نفوذ و تبخیر و تعرق ارتباط میدهد. تغییرات سالانه یا فصلی در سطح آب، مجموعه زیستی[12] (بوم) سطحی قابل مشاهده، فرایندهای تجزیه، نرخهای انباشت و انتشار گازها را تحتتاثیر قرار میدهد. چنین تغییراتی میتواند در پاسخ به طیف وسیعی از عوامل خارجی، ازقبیل نوسانات در منبع تامین آب (انحرافات رودخانه، پمپاژ آبهای زیرزمینی)، اقلیم یا کاربری اراضی (جنگلزدایی) رخ دهد. از نظر شیمیایی، آبهایی که از باتلاقها خارج میشوند متفاوت از آبهایی هستند که به باتلاقها جریان مییابند، زیرا هنگامیکه آب از میان مواد آلی ازقبیل توربها عبور میکند طیفی وسیع از واکنشهای فیزیکی و شیمیایی رخ میدهد که باعث میشود برخی عناصر (به عنوان مثال، فلزات سنگین) تفکیک و تهنشین شده و عناصر دیگر (به عنوان مثال کربن آلی محلول، اسیدهای هومیک) جابجا شوند.
از آنجا که پوشش گیاهی باتلاق تا حد زیادی وابسته به عوامل محیطی اصلی، ازقبیل عوامل هیدرولوژیکی و هیدروشیمیایی میباشد، طبقهبندیهای هیدرولوژیکی ازقبیل موردی که در جدول (33) برای باتلاقهای بریتانیا ارائه شده است (رجوع شود به Heathwaite 1995) اغلب واضحترین توضیح برای انواع باتلاقها ارائه میدهد زیرا فرم و ویژگیهای زیستی باتلاقها توسط این ویژگیها تعیین میشوند.
جدول 33: طبقهبندی هیدرولوژیکی باتلاقهای بریتانیا
منبع آب |
مساحت |
کوچک (کمتر از 50 هکتار) |
متوسط (1000 – 50 هکتار) |
بزرگ (بیشتر از 1000 هکتار) |
بارندگی |
قسمتی از باتلاقهای حوضهای |
باتلاقهای برآمده[13] |
باتلاقهای پوششی[14] (سطحی) |
چشمهها |
باتلاقهای ریزشی[15] (آبفشانی)، دره اسیدی و حوضهای |
باتلاقهای حوضههای ماندابی، دره اسیدی و حوضهای |
مجموعه ماندابها، سطوح سامرست[16] |
سیلابها |
دشتهای سیلابی کمپهنا |
دشتهای سیلابی درهای |
مجموعه دشت سیلابی |
مورفولوژی باتلاقها (Mire morphology)
از مدتها قبل معلوم شده که اختلافات در وضعیت توپوگرافی و مکانیسم تامین آب تاثیر زیادی در نوع باتلاقها دارد. این امر اساس سیستمهای طبقهبندی اولیه و ماندگار باتلاقها میباشد. فون پست و گرانلوند[17] (1926) باتلاقها را به سه نوع طبقهبندی کردند: باتلاقهای اومبروژنز[18] (با منشا بارش)، که صرفا تحت تاثیر بارش توسعه مییابند؛ باتلاقهای توپوژنز[19] (با منشا توپوگرافیکی)، بواسطه آب تلوریک دارای آب میشوند که به طور طبیعی در زمینهای مسطح و چالههای توپوگرافیکی جمع میشوند؛ و باتلاقهای سولیژنز[20] (وابسته به خاک) بر روی دامنهها توسعه مییابند و توسط یک منبع آب تلوریک مرطوب نگه داشته میشوند. مور و بلامی[21] (1974) این اصل را برای طبقهبندی باتلاقهای بریتانیا به گروههای گستردهتر براساس فیزیوگرافی آنها مورد استفاده قرار دادند بر این اساس که توسعه باتلاق عمدتا توسط شرایط اقلیمی، هیدرولوژیکی و ژئوشیمیایی تعیین میشود که اجتماعات پوشش گیاهی را کنترل میکنند و منجر به توسعه نوع خاصی از باتلاق میشود (جدول 34).
جدول 34- طبقهبندی فیزیوگرافیکی باتلاقهای بریتانیا
باتلاقهای سولیژنز |
آب یا آبفشان یا چشمههای متحرک، تشکیل آرام تورب (به علت O2) |
باتلاقهای حوضهای |
در گودالها و فرورفتگیهای عمیق، مانند دیگچالها[22] یافت میشوند؛ تورب ضخیم؛ سطح پوشش گیاهی ممکن است شناور باشد؛ حرکت محدود آب زیرزمینی |
باتلاقهای درهای |
توسط جریان آب در امتداد محور دره مشخص میشوند؛ تنوع زیاد pH، مواد مغذی و جوامع گیاهی |
باتلاقهای دشتسیلابی |
بر روی آبرفتهای درمعرض سیلاب توسعه مییابند ؛ تنوع زیاد pH، مواد مغذی و جوامع گیاهی |
باتلاقهای برآمده |
توسط یک سطح تورب مشخص میشوند که از سفره آب زیرزمینی منطقهای ایزوله شدهاند؛ امبروتروفیک؛ شکل گنبدی |
باتلاقهای پوششی (سطحی) |
معمولا بر روی مواد غیرقابلنفوذ در مناطق با بارندگی بالا و دمای پایین توسعه مییابند |
توسعه باتلاقها (Mire development)
از دید استاتیک، انواع باتلاقها نشاندهنده نوعی پهنهبندی سطح ایستابی از آبهای کم و بیش آزاد تا شرایطی است که در آن سطح ایستابی به ندرت همواره در بالای سطح لایه مجاور قرار میگیرد. از منظر دینامیک، باتلاقها تغییرات متوالی یا هیدروسرال[23] را نشان میدهند. در بریتانیا، نشان دادن مراحل مختلف توالی مشکل است زیرا اکثر هیروسرها تقریبا به صورت همزمان در دوره بعدیخچالی (فلاندرین[24]) شروع به توسعه کردند و بنابراین در مراحل توالی اغلب مشابه هم میباشند. با وجود این، بازسازیهای دیرینه براساس چینهشناسی نهشتههای توربهای انباشته شده میتواند برای نشان دادن ویژگیهای دینامیک توسعه باتلاق در طی زمان مورد مورد استفاده قرار گیرند.
توسعه طبیعی توالی باتلاق اتوژنیک[25] (برجازا) درجهت افزایش اسیدیته است زیرا رشد مداوم سطح تورب به صورت پیشروندهای باتلاق را از اثر تغذیهای آب زیرزمینی و آب خاک محروم کرده و به مواد مغذی آب باران وابستهتر میسازد. معیارهای ژئومورفولوژیکی، اقلیمی، توپوگرافیکی و زمینشناسی لایه مجاور، در هدایت تغییرات به این توالی برجازا (اتوژنیک) اساسی میباشند. ازاینرو، پهنهبندی باتلاقهای توپوژنز به طور مشخصی از شیب سطح ایستابی حوضههای بسته مدور یا چالههایی که جریان در آنها تجمع مییابد پیروی میکند و انباشت تورب درجایی که حرکت جانبی آب وجود ندارد امکانپذیر میشود. باتلاقهای سولیژنز در جایی توسعه مییابند که تراوش گرانشی[26] جانبی آرام، شرایط اشباع از آب را در سطح زمین حفظ میکند. با اینکه توپوگرافی مهم است اما همین تراوش آهسته آب در این نوع باتلاق است که آن را از سایر باتلاقها متمایز میکند. آبی که از میان باتلاقهای سولیژنز جریان مییابد معمولا نسبت به شرایط راکد باتلاقهای توپوژنز دارای اکسیژن بیشتری است و درنتیجه آهنگ تجزیه مواد آلی بیشتر و عمق انباشت تورب پایینتر است. باتلاقهای اومبرژنز در جایی توسعه مییابند که بارش نسبت به تبخیر و تعرق بیشتر است. توپوگرافی، با اینکه مهم است، اما تا حد زیادی به عنوان عامل تاخیر رواناب از باتلاق عمل میکند و نه تمرکز رواناب به آن از سایر نواحی. وابستگی محض به ورودیهای جوی، نوعی از بومهای[27] (زیستگاه) باتلاقی ایجاد میکند که به طور مشخصی وضعیت پایه[28] پایین دارند و در آن تجزیه مواد آلی کم بوده و انباشت تورب اسیدی بدون هوموس شدگی نسبت به سایر باتلاقها بیشتر است. در انگلستان، باتلاقهای اومبرژنز به باتلاقهای برآمده[29] و باتلاقهای پوششی[30] یا مردابها[31] تقسیمبندی میشوند. باتلاقهای پوششی در جایی توسعه مییابند که سطح زمین به طور دائم مرطوب بوده و توربها بر روی زمین مسطح و با شیب ملایم شروع به تشکیل میکنند. باتلاقهای برآمده در شرایط آب و هوایی مختلف بوجود میآیند و ممکن است نشاندهنده مرحله آخر در توالی برجازای باتلاقهای توپوژنز باشند. در زمینهای پست بریتانیا، باتلاقهای برآمده در حوضهها، دشتهای سیلابی و راس خورها[32] گزارش شدهاند، برای نمونه، ذخیرهگاه طبیعی ملی تورن مورز[33] که بخشی از زمینهای توربی هامبرهد[34] را تشکیل میدهند.آنها بواسطه یک ناحیه مرکزی برآمده مشخص میشوند که در آن توربها به حدی انباشته میشوند که آن را از تغذیه آب از کنارههای باتلاق محروم میسازند و درنتیجه تنها به ورودیهای بارش وابسته میشوند. بنابراین، اسیدی شدن نتیجه میشود، آهنگ تجزیه کاهش مییابد، انباشت تورب افزایش مییابد و نوع باتلاق از باتلاقهای توپوژنز یا سولیژنز به انواع اومبرژنز تغییر مییابد. باتلاقهای برآمده، گنبدهای مشخص کم ارتفاعی از توربها تشکیل میدهند که در آن توپوگرافی معمولا محدب بوده و شیب ملایمی از مرکز به سمت کانال زهکشی خندقمانند اطراف یا لگهای[35] احاطه کننده مرداب وجود دارد.
هیدروشیمی باتلاق (Mire hydrochemistry)
علاوه بر عوامل کنترلکننده هیدرولوژیکی در توسعه باتلاق، وضعیت پایه و مواد مغذی منابع تامین آب نیز نوع باتلاق را تحت تاثیر قرار میدهند. شیمی آب باتلاقها عمدتا ناشی از شرایط زمینشناسی، موازنه آب (نسبتهای جریان ورودی، جریان خروجی و ذخیره)، کیفیت آب ورودی، نوع خاک و پوشش گیاهی، و فعالیتهای انسانی در داخل یا نزدیک باتلاق میباشد. باتلاقهای با تسلط جریان ورودی و خروجی آب سطحی، شیمی رودخانهها یا دریاچههای مربوطه را منعکس میکنند. باتلاقهایی که آب خود را عمدتا از طریق بارش دریافت میکنند و آن را از طریق جریانات خروجی آب سطحی و (یا) نفوذ به آب زیرزمینی از دست میدهند تمایل دارند که غلظتهای پایینتری از مواد شیمیایی داشته باشند. ازاینرو باتلاقهای امبروتروفیک[36] تحت تسلط آب باران بوده و درنتیجه کمبود پایه دارند در حالیکه باتلاقهای مینروتروفیک[37] با کانیها و مواد مغذی لایه مجاور باتلاق تغذیه میشوند که آن به نوبه خود وابسته به زمینشناسی حوضه و کیفیت آب زهکشی میباشد. باتلاقهای مینروتروفیک بسته به کیفیت آب منبع خود ممکن است از انواع الیگوتروفیک[38] (با مواد مغذی کم) تا مزوتروفیک[39] (با مواد مغذی متوسط) یا ائوتروفیک[40] (غنی از مواد مغذی) باشند. از اینرو در طبقهبندی هیدروشیمیایی باتلاقها تا حد زیادی به منبع و کیفیت آبی که به یک باتلاق جریان مییابد تمرکز میکنند، با توجه به این امر طیف متنوعی از انواع باتلاقها از باتلاقهای برآمده اومبروتروفیک، تا باتلاقهای انتقالی به باتلاقهای مینروتروفیک یا مردابها وجود دارد (جدول 35)
براساس تغییرات گیاهی در باتلاقهای سوئد، دوریتز[41] (1949، 1954) پیشنهاد کرد که باتلاقها میتوانند تقسیمبندی شوند به سطوحی که اغلب منحصرا توسط بارش تغذیه میشوند و آنهایی که در آن تامین آب توسط آب تلوریک (زمینی) تکمیل میشود. این مفاهیم اولیه مهم میباشند چرا که تا حد زیادی با اختلافات زیستگاههای (بومها) اصلی که امروزه هنوزهم شناخته شدهاند مطابقت دارند. اصطلاح مانداب[42] به طور گستردهای به عنوان مترادفی برای باتلاقهای مینروتروفیک و اصطلاح مرداب[43] برای اشاره به نمونههای اومبروتروفیک مورد استفاده قرار گرفته است (رجوع شود به Wheeler and Proctor 2000). با این حال، این اصطلاحات محاورهای هنوز هم گیجکننده و نامفهوم هستند مخصوصا که پوشش گیاهی ماندابها و مردابها میتوانند بسیار مشابه باشند. تمایز بین این دو زیستگاه طبیعی براساس منابع آب مربوطه میباشد. مردابها آب خود را تنها از بارش باران بدست میآورند و این آب اساسا راکد است، حداقل در لایههای پایینتر مرداب یا کاتوتلم[44]. آب در یک مانداب جریان مییابد، اگرچه جریان آب ممکن است به صورت بسیار آهستهای صورت گیرد. جوستن[45] (1998) برای متمایز کردن انواع باتلاقها، شرایط پایه و وضعیت تروفیک[46] (تغذیهای) را مورد استفاده قرار داد، رجوع شود به جدول 36.
عرضه مواد مغذی به مردابها به طور مشخصی پایین است اگر چه ممکن است که تامین نیتروژن بواسطه غنیسازی اتمسفری حاصل از منابع صنعتی، شهری و کشاورزی تکمیل شود. تنوع زیستی مردابها پایین است. به طور معمول pH آنها کمتر از 5/4 است درحالیکه در ماندابها pH در محدوده 5/7 – 5/4 میباشد.
جدول 35: مقادیر متوسط غلظت یونهای اصلی حاصل از آبهای باتلاقهای اروپا
هیدروشیمی باتلاق |
|
یونهای اصلی |
pH |
HCO3 |
Cl |
SO4 |
Ca |
Mg |
Na |
K |
H |
کل |
ائوتروفیک
الیگوتروفیک |
1 |
5/7 |
9/3 |
4/0 |
8/0 |
0/4 |
6/0 |
5/0 |
05/0 |
0 |
25/10 |
2 |
9/6 |
7/2 |
5/0 |
0/1 |
2/3 |
4/0 |
4/0 |
08/0 |
0 |
28/8 |
3 |
2/6 |
0/1 |
5/0 |
7/0 |
2/1 |
4/0 |
5/0 |
02/0 |
0 |
32/4 |
4 |
6/5 |
4/0 |
5/0 |
5/0 |
7/0 |
2/0 |
5/0 |
04/0 |
01/0 |
85/2 |
5 |
8/4 |
1/0 |
3/0 |
5/0 |
3/0 |
1/0 |
3/0 |
07/0 |
03/0 |
70/1 |
6 |
1/4 |
0 |
4/0 |
4/0 |
2/0 |
1/0 |
3/0 |
04/0 |
14/0 |
58/1 |
7 |
8/3 |
0 |
3/0 |
3/0 |
1/0 |
1/0 |
2/0 |
04/0 |
16/0 |
20/1 |
|
منبع: )اقتباس از Moore and Bellamy 1974)
جدول 36: شرایط پایه، شرایط تروفیک و انواع باتلاق
نسبت C/N |
33 < |
|
|
|
20 > |
pH |
|
8/4 > |
|
4/6 < |
|
|
الیگوتروفیک اسیدی |
مزوتروفیک اسیدی |
مزوتروفیک نزدیک به خنثی |
مزوتروفیک آهکی |
ائوتروفیک |
مرداب زمینهای پست |
|
|
|
|
|
مرداب کوهستانی |
|
|
|
|
|
باتلاق دیگچال |
|
|
|
|
|
باتلاق تراوشی |
|
|
|
|
|
باتلاق جریان سطحی |
|
|
|
|
|
باتلاق خشکی شده[47] |
|
|
|
|
|
باتلاق چشمهای |
|
|
|
|
|
باتلاق دشت سیلابی ساحلی |
|
|
|
|
|
باتلاق دشت سیلابی رودخانهای |
|
|
|
|
|
منبع: اقتباس از جوستن (1998)
اهمیت باتلاقها در چشمانداز (Significance of mires in the landscape)
در اروپای غربی، اکثر باتلاقهای طبیعی بواسطه تغییرات انسانی در هیدرولوژی (چه در مقیاس منطقهای و چه در مقیاس محلی) عمدتا برای مقاصد کشاورزی از بین رفتهاند. این اقدامات ترکیب زیستی، ویژگیهای فیزیکی و شیمیایی خاک، پویایی کربن و مواد مغذی، همچنین عملکردهای اکولوژیکی باتلاقها را تحت تاثیر قرار داده است.
تا همین اواخر، کارکرد تنظیمی[48] باتلاقهایی که از نظر هیدرولوژیکی مختل نشدهاند در مقایسه با باتلاقهای تخریب شده نادیده گرفته شده بود. باتلاقهای طبیعی به عنوان اکوتونها[49] (منطقه گذر) بین محیطهای خشکزی و آبزی عمل میکنند و با توجه به کیفیتهای انتقال، حائل بودن و ذخیرهگاه بودن آنها از اهمیت زیادی برخوردارند. به عنوان مثال، باتلاقهای مینروترفیک یا ماندابها بواسطه چندین مسیر هیدرولوژیکی از قبیل جریان آبهای زیرزمینی، رواناب سطحی، جریان آب داخلی یا مازاد آب رودخانه، با نواحی خشکی پیرامون در ارتباط میباشند. مواد مغذی، همراه با آب جریانی به این باتلاقها منتقل شده و بواسطه چندین فرایند بیوشیمیایی تبدیل یا انباشته میشوند. درنتیجه، غلظت مواد مغذی در جریان خروجی میتواند کاهش یافته و کیفیت آب بهبود پیدا کند. از اینرو باتلاقهای زمینهای پست اغلب مناطقی با بهرهوری و تنوع بیولوژیکی بالا بوده و واسط فرایندهای محیطی بزرگ و کوچک مقیاس بواسطه تغییر دادن حوضههای پاییندست میباشند. به عنوان مثال، باتلاقهای زمینهای پست میتوانند هیدرولوژی محلی را از طریق عمل به عنوان یک فیلتر، جذب یا جداسازی و ذخیره فلزات سنگین و سایر آلایندهها تحت تاثیر قرار دهند و به عنوان حائلهای سیل و در مناطق ساحلی به عنوان حفاظی درمقابل طوفانها و کنترل فرسایش عمل کنند. باتلاقهای اراضی مرتفع میتوانند به عنوان ذخیرهگاه[50] کربن عمل کرده و کربن آلی را در رسوبات اشباع از آب ذخیره کنند. حتی توربهایی که به آرامی افزایش مییابند ممکن است سالانه بین 5/0 تا 7/0 تن کربن را در هر هکتار جذب کنند. باتلاقها همچنین میتوانند به عنوان یک منبع کربن محسوب شوند یعنی هنگامیکه کربن از طریق انتشار گازها در طی فرایندهای تجزیه، یا بعد از زهکشی و خشک شدن و برش، به عنوان یک نتیجه از اکسیداسیون یا احتراق آزاد میشود. در سطح جهانی، در طی دو قرن گذشته باتلاقهای زمینهای مرتفع عمدتا به دلیل بهرهبرداری انسان، از محل ذخیره کربن به منبع تولید کربن تبدیل شدهاند.
Reference
Du Rietz, G.E. (1949) Huvudenheter och huvudgränser i svensk myrvegetation, Srensk Botanisk Tidskrift 43,
274–309.
—— (1954) Die mineralbodenwasser-zeigegrenze als Grunlage einer natürlichen Zweigliederung der nord- und Mitteleuropäischen Moore, Vegetatio 5/6, 571–585.
Gore, A.J.P. (1983) Ecosystems of the World, 4B: Mires, Swamp, Bog, Fen and Moor, Regional Studies, Amsterdam: Elsevier.
Heathwaite, A.L. (1995) The hydrology of British mires, in J. Hughes and A.L. Heathwaite (eds) Hydrology and Hydrochemistry of British Mires, 11–20, Chichester: Wiley.
Heathwaite, A.L. and Gottlich, Kh. (1993) Mires – Process, Exploitation and Conservation, Chichester: Wiley.
Hofstetter, R.F. (2000) Universal Mire Lexicon, Greifswald: International Mire Conservation Group.
Joosten, J. (1998) Mire Classification for Nature Conservation, IMCG Working paper, Greifswald: International Mire Conservation Group.
Mitsch, W.J. and Gosselink, J.G. (1993) Mires, New York: Van Nostrand Reinhold.
Moore, P.D. (ed.) (1984) European Mires, London: Academic Press.
Moore, P.D. and Bellamy, D.J. (1974) Peatlands, London: Elek. Science.
Von Post, L. and Granlund, E. (1926) Sodra Sveriges tortillangar I, Sver. Geol. Unders. 19 C 335, Stockholm.
Wheeler, B.D. and Proctor, M.C.F. (2000) Ecological gradients, subdivisions and terminology of north-west European mires, Journal of Ecology 88, 187–203.
Key websites
RAMSAR: http://www.ramsar.org
Irish Peatland Conservation Council:
http://www.ipcc.ie
Society of Mire Scientists: http://www.sws.org
International Peat Society: http://www.peatsociety.fi
British Ecological Society Mires Research Group:
http://www.britishecologicalsociety.org/groups/mires/index.php
LOUISE HEATHWAITE (ترجمه منصور خیری زاده)
MOBILE BED - بستر متحرک
یک سیال، ازقبیل هوا یا آبی که بر روی رسوبات غیرچسبناک جریان مییابد قادر به کشیدن ذرات جامد است. سطح بستر هنگامی متحرک میشود که تنش برشی که توسط جریان بر ذرات اعمال میشود از تنش برشی بحرانی مخلوط رسوب تجاوز کند. شروع حرکت ذرات پدیدهای تصادفی است که به میانگین جنبشهای سیال و، از آنجا که ابعاد ذرات رسوب در مقایسه با ابعاد جریان به طور معمول نسبتا کوچک است، به بزرگی انحرافات تلاطم[51] (آشفتگی) از میانگین بستگی دارد (Nelson et al. 2001). همچنین وابسته به موقعیت یک ذره در بستر (که در معرض قرارگیری آن نسبت به جریان را تعیین میکند) (Kirchner et al. 1990; Buffington et al. 1992)، و سهم نسبی هر اندازه در مخلوط رسوب میباشد (Wilcock 1993). تنش برشی در حالتی که حرکت ذره در رسوبات ناهمگن آغاز میشود میتواند توسط رابطه شیلدز[52] تخمین زده شود، مشروط بر اینکه اندازه ذره میانه برای توصیف کل مخلوط رسوب مورد استفاده قرار گیرد (Kuhnle 1993; Buffington and Montgomery 1997).
هنگامیکه شرایط آستانه برای آغاز حرکت ذره فرا برسد یک افزایش ناگهانی در آهنگ حرکت رسوب بوجود میآید. حرکت ذرات بر روی بستر نه یکنواخت و نه مداوم است، به دلیل جاروبهای آشفته[53]، ساختارهای مسئول جنبش ذره، گروههایی از ذرات را به طور متناوب در موقعیتهای تصادفی در بستر جابجا میکنند (Drake et al. 1988; Williams et al. 1990). هنگامیکه تنش برشی (و آهنگ انتقال رسوب) افزایش مییابد جاروب به صورت جانبی پایدارتر شده و نوارهای طولی در بستر تشکیل میشود، و در رسوبات ناهمگن یک الگویی از نوارهای متناوب درشت و ریزدانه ظاهر میشود (McLelland et al. 1999). در تنشهای برشی بالاتر، رسوبات درشتتر سیالتر شده و اشکال بستر متقاطع یا عرضی جایگزین نوارها میشوند (Gyr and Müller 1996).
در ابتدا تصور میشد که رسوبات به صورت لایههای لغزشی حرکت میکنند که لایهی با سریعترین میزان حرکت در نزدیکی و مجاورت جریان واقع میشود، اما به زودی مشخص شد که تنها دانههای سطحی حرکت میکنند. در غیاب آبشستگی[54] یا توسعه شکل بستر قابلتوجه، عمق لایه فعال به میزان 4/0 2D90 است (که در آن D90 اندازهای است که 90 درصد توزیع اندازه مواد بستر سطحی کوچکتر از آن است). رسوباتی که منتقل میشود بار مواد بستر[55] نامیده میشوند. ممکن است مواد بستر بواسطه تلاطم به داخل بخش اصلی جریان جاروب شده و به صورت معلق حمل شوند، یا اینکه ممکن است به صورت غلتیدن یا لغزیدن یا به صورت جهش[56]، به عنوان بار بستر[57] در یک لایه بلافصل در بالای بستر جابجا شوند. ضخامت این لایه به میزان دو تا چهار برابر قطر ذرات در آب، و چند ده سانتیمتر در هوا است. هنگامیکه شدت جریان به بالاتر از مقدار بحرانی افزایش مییابد، ذرات ابتدا از طریق غلتیدن جابجا میشوند. هنگامیکه شدت جریان بازهم افزایش مییابد جهش به سرعت نوع غالب حرکت میشود و در شدتهای جریان بازهم بالاتر تعلیق شروع به غلبه کردن میکند. یک تفاوت فیزیکی آشکار بین دو حالت اساسی انتقال وجود دارد (Abbott and Francis 1977). وزن یک ذرهی درحال جهش توسط بستر تقویت (حمایت) میشود درصورتیکه جریان، وزن ذره معلق را تقویت میکند. با وجود این، دو حالت انتقال نمیتواند براساس اندازه ذره به آسانی متمایز شود و یک مبادله پیوسته ذرات بین باربستر و بارمعلق وجود دارد. همچنین یک تفاوت مهم بین حرکت ذرات ازطریق جهش در هوا و آب وجود دارد. در مورد هوا، هنگامیکه جهش شروع شد حرکت بعدی توسط اثر ذرات برخوردکننده به بستر تحریک میشود و نه توسط نیروهای هیدرودینامیک که بر روی ذرات ساکن عمل میکند، به نحوی که در مورد آب وجود دارد. این تفاوت از آنجا ناشی میشود که چگالی غوطهوری[58] ذرات رسوب اساسا بیشتر از چگالی هوا در فشار اتمسفری است، درحالیکه آن کمتر از دوبرابر چگالی آب است.
ذرات معلق در سرعت جریان حرکت میکنند. ذرات متشکل از باربستر به طور مداوم از ذخیرهگاههای[59] [رسوب] موجود بر روی بستر جابجا شده و یا به آن وارد میشوند و الگوی حرکت آنها میتواند به صورت مجموعههایی از گامهای نسبتا کوتاه با طول تصادفی مشخص شود که هر یک بواسطه یک دوره سکون با مدت تصادفی دنبال میشود (Habersack 2001). همچنانکه اندازه به پایینتر از قطر میانه لایه مجاور کاهش مییابد میزان حساسیت مسافت پیمایش نسبت به اندازه ذره کاهش مییابد (Church and Hassan 1992)، اما در مقایسه با سرعت جریان که ممکن است به اندازه چندین متر در ثانیه باشد، سرعت واقعی حرکت ذرات در آب تنها به میزان چند متر در ساعت است (Haschenburger and Church 1998). این امر به این دلیل است که هر ذره درمقایسه با زمانی که در سکون سپری میکند زمان ناچیزی را برای حرکت صرف میکند. در مورد رسوباتی که در جهت پناهگاهی یک فرم بستر تهنشین میشوند، سرعتی که در آن ذرات جابجا میشود بسیار آهستهتر بوده و توسط آهنگ حرکت فرم بستر تعیین میشود (Grigg 1970; Tsoar 1974).
Reference
Abbott, J.E. and Francis, J.R.D. (1977) Saltation and suspension trajectories of solid grains in a water stream, Philosophical Transactions of the Royal Society of LondonA284, 225–254.
Buffington, J.M. and Montgomery, D.R. (1997) A systematic analysis of eight decades of incipient motion studies, with special reference to gravel-bedded rivers, Water Resources Research33, 1,993–2,029.
Buffington, J.M., Dietrich, W.E. and Kirchner, J.W. (1992) Friction angle measurements on a naturally formed gravel streambed: implications for critical boundary shear stress, Water Resources Research28, 411–425.
Church, M.A. and Hassan, M.A. (1992) Size and dis-tance of travel of unconstrained clasts on a streambed, Water Resources Research28, 299–303.
Drake, T.S., Shreve, R.L., Dietrich, R.L., Whiting, P.J. and Leopold, L.B. (1988) Bedload transport of fine gravel observed by motion-picture photography, Journal of Fluid Mechanics192, 193–217.
Grigg, N.S. (1970) Motion of single particles in alluvial channels, Journal of the Hydraulics Division, American Society of Civil Engineers 96, 2,501–2,518.
Gyr, A. and Müller, A. (1996) The role of coherent structures in developing bedforms during sediment transport, in P.J. Ashworth, S.J. Bennett, J.L. Best and
S.J. McLelland (eds) Coherent Flow Structures in Open Channels, 227–235, Chichester: Wiley.
Habersack, H.M. (2001) Radio-tracking gravel parti-cles in a large braided river in New Zealand: a field test of the stochastic theory of bed load transport proposed by Einstein, Hydrological Processes15, 377 –391.
Haschenburger, J.K. and Church, M.A. (1998) Bed material transport estimated from the virtual velocity of sediment, Earth Surface Processes and Landforms 23, 791–808.
Kirchner, J.W., Dietrich, W.E., Iseya, F. and Ikeda, H. (1990) The variability of critical shear stress, friction angle, and grain protrusion in water-worked sedi-ments, Sedimentology37, 647–672.
Kuhnle, R.A. (1993) Fluvial transport of sand and gravel mixtures with bimodal size distributions, Sedimentary Geology85, 17–24.
McLelland, S.J., Ashworth, P.J., Best, J.L. and Livesey, J.R. (1999) Turbulence and secondary flow over sed-iment stripes in weakly bimodal bed material, Journal of Hydraulic Engineering125, 463–473.
Nelson, J.M., Schmeeckle, M.W. and Shreve, R.L. (2001) Turbulence and particle entrainment, in M.P. Mosley (ed.) Gravel-Bed Rivers V, 221–248, New
Zealand Hydrological Society, Wellington. Tsoar, H. (1974) Desert dunes, morphology and dynam-ics, El Arish (northern Sinai), Zeitscrift für Geomorphology Supplementband 20, 41–61.
Wilcock, P.R. (1993) Critical shear stress of natural sedi-ments, Journal of Hydraulic Engineering 119, 491–505.
Williams, J.J., Butterfield, G.R. and Clark, D.G. (1990) Rates of aerodynamic entrainment in a developing boundary layer, Sedimentology 37, 1,039–1,048.
BASIL GOMEZ (ترجمه منصور خیری زاده)
MODELS - مدلها
دراصل، «علوم[60]» تالیف ریاضیدان جان فون نیومن[61] (1963)، سرآغاز مدلها بود. همانند سایر علوم، مدلسازی به عنوان بخشی از ژئومورفولوژی قرن بیست و یکم محسوب میشود. یک مدل، در مفهوم بسیار کلی، نمایش ساده یا آرمانی شده[62] یک واقعیت موجود یا بالقوه است. طیف متنوعی از انواع مدلها از مینیاتورهای معماران گرفته تا تئوری کوانتومی وجود دارد. در ژئومورفولوژی، مدلها برای نمایش فرایندها و لندفرمهای سطح زمین به خدمت گرفته میشوند و به این ترتیب آنها تجسمی از تئوری میباشند که زیربنای علم است. تمامی ژئومورفولوژیستها به یک یا چند مدل استناد میکنند. با وجود این، در ژئومورفولوژی اصطلاح مدل در زمینههای مختلفی مورد استفاده قرار گرفته و بهتر است بین سه نوع مدل تمایز قائل شود: مدلهای مفهومی، مدلهای سختافزار[63] (یا تجربی) و مدلهای ریاضی.
ریشههای مدلهای مفهومی لندفرم مطمئنا به قبل از کلمه ژئومورفولوژی برمیگردد. همچنانکه زمینههای علمی ژئومورفولوژی از اواخر قرن نوزدهم درحال شکلگیری بود، شخصیتهای تاثیرگذاری همچون ویلیام موریس دیویس، والتر پنک و جی. کی. گیلبرت مدلهای مفهومی سیستمهای چشمانداز را توسعه دادند که راهنما و انگیزهای برای تحقیقات ارائه نمودند. چرخه جغرافیایی دیویس نمونهای کلاسیک از یک مدل مفهومی در ژئومورفولوژی است. این مدل تبیینی برای بسیاری از لندفرمهای مشاهده شده ارائه میدهد، درباره دوره تکاملی آنها پیشبینیهایی انجام میدهد، برای تفسیر عناصر لندفرمهای خاص (مانند سطوح با ناهمواری کم) مفروضاتی ارائه میکند و نوع سوالات محققان را تحت تاثیر قرار میدهد. اگرچه بسیاری از ایدههای دیویس هنوز ثابت نشده است، اما ایجاد و اصلاح مداوم مدلهای مفهومی هنوز هم از بخشهای اساسی ژئومورفولوژی میباشد. به صورت اجتنابناپذیری، ایدههای ما درباره نحوه عملکرد سیستمهای ژئومورفیکی همیشه راهنمای نوع سوالات و تفاسیر ما خواهد بود (Brown 1996).
مدلهای سختافزار نشاندهنده جنبههای تجربی ژئومورفولوژی میباشند. یک مدل سختافزار، نمایش فیزیکی اغلب (اما نه همیشه) کوچک مقیاس از یک سیستم خاص ژئومورفیک است. آزمایشات فلوم[64] جی.کی.گیلبرت (1914) در برکلی[65]، که منجر به مقاله کلاسیک او «انتقال واریزه[66] توسط آب جاری» شد، نشاندهنده یکی از اولین مطالعات تجربی در ژئومورفولوژی میباشد. درواقع، دادههای گیلبرت، هنوز هم مورد استفاده قرار میگیرد و توسط بسیاری از مطالعات فلوم انتقال رسوب تکمیل شده است. ادبیات ژئومورفولوژی مملو از نمونههایی از مدلهای تجربی سیستمهای ژئومورفیک است. از پدیدههایی که به صورت تجربی مورد مطالعه قرار گرفتهاند میتوان به تکامل حوضه زهکشی، لغزش سنگ بستر، خزش خاک، هوازدگی سنگها، مخروطافکنهها، و جریانات واریزه و غیره اشاره کرد. در برخی موارد، تجربیات آزمایشگاهی، فرایندهای ژئومورفیکی را با فرایندهای تکتونیک، ائوستاتیک و یا فرایندهای نهشتهگذاری مرتبط ساخته است. در برخی موارد، مدلهای سختافزار با مقیاس فضایی مشابه سیستم ژئومورفیکی مورد مطالعه اجرا میشوند؛ فلوم جریان واریزه تجربی سازمان زمینشناسی ایالات متحده آمریکا نزدیک بلینگهام واشنگتن یکی از این موارد است (Major and Iverson 1999). اما به صورت متداولتر، مقیاس سیستم فیزیکی کوچکتر میشود که میتواند منجر به ایجاد مسائلی در خصوص حفظ روابط مقیاسبندی اساسی بین ویژگیهای فیزیکی همچون ویسکوزیته[67] و گرانش[68] سیال شود. با این حال، مدلسازی سختافزار همچنان به صورت یکی از منابع مهم اطلاعات و بینش به طیف گستردهای از سیستمهای ژئومورفیک محسوب میشوند.
یک مدل ریاضی، همانند یک مدل مفهومی، به عنوان نمایشی ساده یا ایدهآل شده از واقعیت عمل میکند که چارچوبی برای هدایت و تفسیر مشاهدات فراهم میسازد. از این منظر، یک مدل ریاضی میتواند به عنوان یک فرضیه کمّی یا مجموعهای از فرضیات مرتبط به هم درنظر گرفته شود. یک مدل ریاضی مزیتهای آشکاری نسبت به مدلهای صرفا مفهومی در میزان دقت، عدم ابهام و توانایی آن برای رفع محدودیتهای اساسی ازقبیل پیوستگی جرم[69]، اندازه حرکت[70] و انرژی دارد. در عین حال، مدلهای ریاضی همانند مدلهای سختافزار، میزانی از آزمایش را امکانپذیر میسازند- به معنای آزمون رفتار سیستمی (شامل یک مجموعه از مفروضات و قیاسهای ریاضی- منطقی، و نه یک ساختار فیزیکی) که به عنوان قیاس برای یک سیستم طبیعی ساخته شده است. کاربرد مدلهای گردش عمومی اقیانوسی و اتمسفری برای آزمون فرضیات پالئوکلیمایی (به عنوان مثال، Cane and Molnar 2001) مثال خوبی از این نوع آزمایشها است.
اگرچه هیچگونه توافق اصولی برای طبقهبندی انواع مدلهای ریاضی وجود ندارد، اما طبقهبندی پیشنهاد شده توسط کرکبای[71] و همکاران (1992) چهارچوب مفیدی را در این زمینه ارائه میدهد. آنها بین مدلهای جعبه سیاه[72] (آماری یا تجربی)، مدلهای فرایندی[73]، مدلهای موازنه جرم[74] و مدلهای تصادفی[75] تمایز قائل شدند. همپوشانی قابلتوجهی بین این طبقات وجود دارد و در واقع بسیاری از مدلهای ریاضیاتی عناصری را از هر کدام از این مدلها ترکیب میکنند.
مدلهای ریاضی در ژئومورفولوژی پس از جنگ جهانی دوم شکل گرفتند. بسیاری از این مدلهای اولیه ماهیتا توصیفی یا تجربی (یعنی جعبه سیاه) بودند. به عنوان مثال، قوانین شبکه زهکشی آر. ای. هورتون[76] (امروزه به عنوان قوانین هورتون شناخته میشوند)، یک توصیف کمّی از توپولوژی[77] (روابط مکانی) شبکه رودخانه ارائه میدهد، درحالیکه معادلات هندسه هیدرولیک لئوپلد و مادوک[78] (1953) توصیف مشابهی از تغییرات مجرای رودخانه در طی زمان و مکان ارائه میدهد. این موارد و بسیاری دیگر از مدلهای مورفومتریک اساسا دارای ماهیت آماری هستند.
درآغاز دهه 1960، اینگونه مدلهای آماری توسط مدلهای فرایندی تکمیل شدند. درحالیکه یک مدل جعبه سیاه روابط را به صورت کاملا تجربی نمایش میدهد، یک مدل فرایندی تلاش دارد تا مکانیسمهای دخیل در یک سیستم را توصیف کند. به عنوان مثال، یک مدل جعبه سیاه فرسایش خاک مبتنی بر معادلات رگرسیونی خواهد بود که مستقیما از دادهها حاصل شده، در حالیکه یک مدل فرایندی تلاش خواهد نمود تا مکانیک جریان سطحی و جدا شدن ذرات را نشان دهد. مدلهای فرایندی اغلب با مدلهای موازنه جرم (یا موازنه انرژی) همپوشانی دارند، بدین معنی که معادلات فرایندها برای مدلسازی انتقال جرم یا انرژی میان منابع (ذخیرهگاه) مختلف مورد استفاده قرار میگیرند که در آن یک منبع میتواند نشاندهنده هر چیزی باشد ازقبیل آب در یک دریاچه، جمعیت یک گونه در یک اکوسیستم، انرژی ذخیره شده به عنوان گرمای نهان در یک ستون اتمسفری، جرم کربن در یک درخت، یا عمق خاک در نقطهای بر روی یک دامنه.
مدلهای فرایندی به صورت گستردهای برای مطالعه تکامل لندفرمها مورد استفاده قرار گرفتهاند. معمولا از لحاظ مکانیک پیوسته، اینگونه مدلهای تکامل لندفرم ارتباطی بین فیزیک و شیمی فرایندهای ژئومورفیک و شکل توپوگرافی حاصله ارائه میدهند. از جمله پیشگامان در مدلسازی فرایند - پاسخ لندفرم در اواخر دهه 1960 و اوایل دهه 1970 اف. اهنرت[79] و ام. جی. کرکبای میباشند. به عنوان مثال، کرکبای نشان داد که شکل محدب - مقعر دامنهها میتواند از روی قوانین ساده انتقال رسوب پیشبینی شود (Kirkby 1971).
بسیاری از مدلهای فرایندی جبری هستند، بدین معنی که برای یک مجموعه مشخص از ورودی تنها یک مجموعه از خروجی پیشبینی میکنند. با وجود این، غالبا ورودیها به یک سیستم خاص ژئومورفیک در زمان یا مکان بسیار متغیر میباشند و اساسا غیرقابل پیشبینی یا غیرقابل اندازهگیری هستند. به عنوان مثال، ممکن است درباره مشخصههای فراوانی و بزرگی بارش مواردی را بدانیم اما نمیتوانیم توالی یا دنبالهای از رخدادهای بارش را در طی دوره زمانی بیش از چند روز پیشبینی کنیم. به همین ترتیب، ممکن است یک برآورد خوبی از میانگین هدایت هیدرولیکی یک آبخوان[80] داشته باشیم اما هیچگونه اطلاعاتی درباره ناهمگنی آن نداشته باشیم یا اینکه اطلاعات اندکی داشته باشیم. علاوه بر این، یکی از مشخصههای بسیاری از سیستمهای غیرخطی (ازجمله برخی سیستمهای ژئومورفیک) میزان حساسیت آنها نسبت به شرایط اولیه است: یک اختلاف کوچک در حالت اولیه یک سیستم میتواند منجر به نتایج کاملا متفاوتی شود (رجوع شود به Gleick 1988). مدلهای تصادفی برای بررسی این عدم قطعیتها طراحی شدهاند که شامل یک عنصر تغییرپذیر تصادفی میباشند. این مدلها به طور معمول یک مولد عدد تصادفی[81] برای ایجاد مجموعهای از ورودیهای جایگزین (به عنوان مثال بارشهای رگباری) یا برای آغاز حوادث گسسته (به عنوان مثال زمینلغزش) مورد استفاده قرار میدهند. بحث و نمونههایی از مدلهای تصادفی توسط کرکبای و همکاران (1992- فصل 5) ارائه شده است.
در کانون اغلب مدلهای ژئومورفیک فرایندی، چه جبری و چه تصادفی، معادله پیوستگی جرم واقع شده است.
که در آن η ارتفاع از سطح، t زمان، qs نرخ حجمی بالک[82] انتقال جرم (سنگ، رسوب یا املاح) در هر واحد عرض و شیب در دو بعد را نشان میدهد. معادله پیوستگی به زبان ریاضی به سادگی بیان میدارد که ماده نه میتواند تولید شود و نه از بین رود (مگر به صورت کوتاهمدت در واکنشهای هستهای). این شکل خاص معادله پیوستگی عموما برای تمامی مسائل ژئومورفیکی قابل اجرا نیست؛ فرمی که به آهستگی تغییر مییابد لازم است که به صورت افقی توصیف شود (برعکس حالت عمودی) به عنوان مثال، عقب نشینی جبهه پرتگاه، تکامل یک قطعه گسل تحت عملکرد حرکت افقی، یا تغییر سطح به دلیل تغییرات در چگالی و نه جرم. با وجود این، قانون پیوستگی در صورتهای مختلف آن یکی از اصول اساسی قابل بحث در مدلسازی ژئومورفولوژیکی است. هنگامیکه با یک بیان مناسب برای qs که نشاندهنده یک فرایند یا فرایندهای خاص است ترکیب شود، معادله پیوستگی میتواند مشمول فرضیات ساده شده مشخصی شود و میتواند به منظور پیشبینی ویژگیهای لندفرمها ازقبیل شکل نیمرخهای دامنه، هندسه نیمرخ رودخانه و نیمرخهای عمق خاک حل شود.
یک مزیت آشکار مدلهای فرایندی ریاضیاتی نسبت به مدلهای مفهومی (همچون مفاهیم تاثیرگذار جی.کی.گیلبرت) این است که آنها اجازه میدهند که محقق نه تنها درباره «چگونگی» یا «چرایی» بلکه همچنین درباره «چهقدر یا میزان» اظهارنظر کند. به عنوان مثال، یک مدل ریاضیاتی دامنه به محقق اجازه میدهد که براساس فرایندها پیشبینی کند که اگر آهنگ بالاآمدگی دوبرابر شود در نهایت ناهمواری در یک حوضه زهکشی کوهستانی چه میزان تغییر خواهد کرد (به عنوان مثال Snyder et al. 2000).
کانون مدلهای ژئومورفیکی فرایندی مفهوم «قوانین انتقال ژئومورفیک[83]» است (Dietrich et al. 2003). یک قانون انتقال ژئومورفیک بیان ریاضی درباره نرخهای متوسط انتقال جرم در طی یک دوره زمانی به اندازه کافی طولانی است. تعریف «به اندازه کافی طولانی[84]» وابسته به فرایند مورد بررسی است، اما در حالت کلی بسیار طولانیتر از دوره بازگشت حوادث گسسته انتقال مانند سیلابها، اثرات قطرات باران، زمینلغزشها، و غیره است. یکی از محدودیتهای تحقیقات کنونی در زمینه فرایند ژئومورفیک مربوط به شناخت روابط بین رخدادهای انتقال کوتاه مدت و نرخهای میانگین انتقال بلندمدت میباشد.
حل معادله پیوستگی به منظور پیشبینی شکل لندفرم نیازمند فرض شرایط ایدهآل است، به عنوان مثال، در مورد لندفرمها با ویژگیهای خاک یا رسوب یکنواخت، اقلیم یکنواخت، و تغییرات ارتفاع تنها در یک جهت. عموما مدلسازی سهبعدی لندفرمها مستلزم حل تقریبی یک شکل مناسب معادله پیوستگی، معمولا از طریق کاربرد تکنیکهای عددی همچون روشهای تفاضل محدود[85]، حجم محدود[86] یا المان محدود[87]، ماشینهای خودکار سلولی[88]، یا (در برخی موارد) ترکیبی از روشهاست (به عنوان مثال Press 2002; Slingerland et al. 1994). به طور معمول، این روشها یک راهحل تقریبی از طریق تقسیم فضا به عناصر گسسته ارائه میدهند. سپس شار یا جریان جرم درون یا بین این عناصر محاسبه میشود. با شروع از یک پیکربندی لندفرم مشخص اولیه، تکامل لندفرمها در طی زمان از طریق محاسبه تکرارشونده نرخهای انتقال در هر نقطه، تعمیم این نرخها در زمان در طی یک گام زمانی گسسته، و سپس تغییر توپوگرافی مطابق با آن محاسبه میشود. این به نوبه خود آهنگهای انتقال در گام زمانی بعدی را تحتتاثیر قرار میدهد، بطوریکه لندفرم به عنوان نتیجهای از یک تعامل بین شکل و فرایندهای عملکننده بر روی آن ظاهر میشود.
توسعه و کاربرد مدلهای عددی تکامل لندفرم از دهه 1980 به طور قابلتوجهی افزایش یافته است. در این زمینه میتوان به مواردی از قبیل مدلهای فرسایش شیاری[89]، تکامل حوضه رودخانه، شکلگیری دره یخچالی، و بسیاری از سیستمهای پیوسته تکتونیک – ژئومورفیک - رسوبی اشاره کرد. مدلهای عددی تکامل لندفرم و چشمانداز به طور کلی عمل میکنند براساس آنچه که شوم و لیچتی[90] (1965) «زمان چرخهای[91]» نامیدند و عبارت از زمانی است که صرف میشود که در طی آن لندفرمها بتوانند به طور قابل توجهی تغییر یابند که به استثنای فرایندهای سریع مانند فرسایش شیاری، عموما بسیار طولانیتر از طول عمر انسان است. در کنار این مدلهای «زمان چرخهای» مدلهای عددی «زمان پیشامد[92]» میباشد که هدف آن درک دینامیک فرایند است. در اینجا، زمان پیشامد اشاره به مقیاسهای زمانی رخدادهای فرایندهای خاص مانند سیلابها دارد. در این مقیاس زمانی آزمایش مستقیم، مشاهده و کاربرد مکانیک نیوتنی عملی میباشد. به عنوان مثال، مدلهای محاسباتی دینامیک سیالات جهت بررسی پدیدههایی از قبیل وقوع سیلاب رودخانه، انتقال رسوب ساحلی، فرسایش خاک و جریانات واریزه مورد استفاده قرار گرفته است. اغلب، این مدلها براساس تئوریهای بنیادین دینامیک سیالات یا رئولوژی[93] (علم جریان و تغییر شکل ماده) پایهگذاری شدهاند و اصول فیزیکی به خوبی اثبات شده (به عنوان مثال معادلات ناویر-استوکس[94] برای جریان سیال) را با قوانین تجربی حاصل از تجربیات آزمایشگاهی ترکیب میکنند (برای پیشینه و مثالها رجوع شود به Middleton and Wilcock, 1994).
هر دو مدل زمان پیشامد و زمان چرخهای تاثیر فوقالعادهای بر توانایی ژئومورفولوژیستها در درک دینامیک فرایندها و ارتباط آنها با لندفرمهای شکلدهنده داشته است. کاربرد این مدلها طیف بسیار گستردهای را دربرمیگیرد که هم شامل پیشبینی عملی و هم تحلیل تحقیقی میباشد. مدلهای زمان پیشامد اغلب در زمینههای کاربردی، پیشبینی برای اهداف برنامهریزی، مدیریت زمین و ارزیابی بیمه مورد استفاده قرار میگیرند. به عنوان مثال، مدلهای فرسایش خاک به طور معمول به این طریق مورد استفاده قرار میگیرند. در عمل، درحالت پیشبینی، یک مدل مشخص به طور کلی «درست[95]» در نظر گرفته میشود و معمولا با دادههای موجود واسنجی میشود و برای پیشبینی نتایج سناریوهای مختلف مورد استفاده قرار میگیرد.
مدلهای عددی در ژئومورفولوژی نقشهای مهم دیگری نیز داشتهاند. هر دو مدل زمان پیشامد و زمان چرخهای در یک حالت اکتشافی[96] مورد استفاده قرار گرفته و میگیرند؛ به عبارت دیگر، آنها به عنوان ابزار تئوریکی برای توسعه نگرش و فهم کلی و نه جهت انجام پیشبینیهای دقیق در یک مطالعه موردی خاص مورد استفاده قرار میگیرند. درحقیقت، یکی از ارزشمندترین نقشهای مدلهای ریاضیاتی در ژئومورفولوژی این است که درباره ارتباطات فرایند و فرم پیشبینیهای قابل آزمونی را انجام میدهند. به عنوان مثال، مدلهای تکامل حوضه رودخانهای متعددی در حالت «چه چیز- اگر[97]» برای پیشبینی پیامدهای مورفولوژیکی اظهاراتی همچون «میانگین آهنگ کفکنی[98] طولانیمدت یک مجرای رودخانه متناسب است با آهنگ اتلاف انرژی در واحد مساحت بستر» مورد استفاده قرار گرفته است (به عنوان مثال Whipple and Tucker 1999). این فرایند اکتشافی مدلسازی پیشرو، ردّ برخی مدلها به نفع سایر مدلها را براساس توانایی آنها برای بازتولید ویژگیهای لندفرمهای مشاهده شده با توجه به مجموعهای قابل قبول از شرایط اولیه و مرزی امکانپذیر میسازد.
همانند سایر علوم، مدلها در ژئومورفولوژی هم محرک کارهای مشاهداتی و تجربی بودهاند و هم اینکه توسط نتایج کارهای مشاهداتی و تجربی هدایت و جهتدهی شدهاند. در برخی موارد، یک مدل برای بیان هدف تبیین مجموعهای از دادهها توسعه یافته است. در مواردی دیگر، یک یا چند مدل قبل از اینکه هرگونه داده مربوطه وجود داشته باشد ارائه شده است و درنتیجه محرک تحقیقات جدید بودهاند. در این خصوص، یک مثال مربوط به رابطه بین ضخامت خاک و نرخ پایین رفتن محل تماس خاک - سنگ بستر میباشد. در دهه 1960 و 1970 چندین مدل پیشنهاد شد (رجوع شود به Cox 1980). از این تعداد، برخی یک کاهش نمایی در نرخ تولید رگولیت[99] با افزایش عمق خاک را پیشبینی کردند که نرخ تولید حداکثر در سطح یا نزدیک سطح اتفاق میافتد. برخی مدلها یک «منحنی کوژ» پیشبینی کردند که نرخ تولید حداکثر در بخشی از عمق بهینه خاک، به دلیل افزایش اثر نگهداری آب صورت میگیرد. این مدلها برای سالهای زیادی اساسا به صورت آزمون نشده باقی ماندند، تا اینکه تجزیه و تحلیل نوکلید با منشا کیهانی[100] برآورد نرخهای تولید رگولیت را امکانپذیر ساخت. تحقیقات شروع شده در دهه 1990 شواهدی برای یک وابستگی معکوس نرخ تولید رگولیت به ضخامت رگولیت ارائه داد، بسته به فرایند و محیط در برخی موارد حداکثر نرخ تولید در نزدیک سطح (به عنوان مثال، Heimsath et al. 1997)، و در سایر موارد در عمق بوده است (به عنوان مثال، Small et al. 1999).
مثال مدلهای تولید رگولیت نشان میدهند که دربرابر این باور عمومی که یک مدل تا وقتی که اعتبارسنجی نشده هیچ ارزشی ندارد باید با احتیاط برخورد کرد. درحقیقت، در ژئومورفولوژی مدلهای ریاضیاتی آزموننشده - مانند مدلهای تولید رگولیت زمانیکه برای اولین بار پیشنهاد شدند- به دو طریق به خوبی خدمت کردهاند: اول، بواسطه وادار کردن ما به سختگیری و دقت بیشتر در فرضیات خود، و دوم، از طریق ترغیب به گسترش تلاشها، ایدهها و تکنولوژیهای جدید برای آزمون مدلها (برای بحث مراجعه شود به Bras et al. 2003).
یکی از محدودیتهای معمول مدلها در ژئومورفولوژی این است که مدلهای مختلف نتایج مشابهی را پیشبینی میکنند. به عنوان مثال، انواع مختلفی از مدلهای فرایندی رودخانهای پیشبینی میکنند که نیمرخ رودخانههای درجهبندیشده[101] (تعادل) باید به شکل مقعر باشند- درنتیجه چندین توضیح مختلف و گاها متناقض برای مشاهده یکسان ارائه میدهند. این مساله کلاسیک همپایانی[102] که در بین تمامی علوم زمین متداول است، منعکسکننده کمبود دادهها درباره سیستمهای ژئومورفیک است. این محدودیت جزء لاینفک مساله زمان عمیق[103] (بسیار طولانیمدت) در علوم زمین (و در زمینههای دیگری همچون نجوم و فیزیک نجومی) است. سیستمهایی که ژئومورفولوژیستها مطالعه میکنند اغلب بسیار بزرگتر یا بسیار آهستهتر از آن هستند که آزمایشات مستقیم امکانپذیر باشد. علاوه بر این، اغلب سیستمهای ژئومورفیک ماهیتا اتلافی[104] هستند (Huggett 1988). سیستمهای اتلافی، طبق قانون دوم ترمودینامیک، همچنانکه تکامل مییابند اطلاعات را از دست میدهند (به عنوان مثال، درنظر بگیرید، تلاش برای بازسازی یک بلور برف حاصل از یک قطره آب). بنابراین ژئومورفولوژیستها مجبورند به استنباط، قیاس و شواهد غیرمستقیم تکیه کنند. تعجبی ندارد که مسائل همپایانی و محدودیت زمان عمیق در مدلسازی ریاضیاتی همان است که به طور کلیتر دانش ژئومورفیک را محدود میسازند. دراصل، راهحل هر دو مساله بدست آوردن اطلاعات بیشتر درباره آهنگهای فروسایی[105]، شرایط مرزی[106] (همچون تغییرات تکتونیکی، اقلیمی یا سطح دریا) و ماهیت تغییرات در توپوگرافی در طی گذشته زمینشناسی است. بنابراین، قبل از هر چیز توسعه تکنیکهایی برای بدست آوردن چنین دادههایی مسلما یکی از چالشهای ژئومورفولوژی محسوب میشود.
مساله زمان عمیق این حقیقت را برجسته میسازد که در ساخت مدلهای تکوین لندفرم، ژئومورفولوژیستها مجبورند تا مقیاس فرایندهای معاصر را درطی زمان زمینشناسی و سراسر مقیاسهای فضایی مربوط به لندفرمهای مورد بررسی تعمیم دهند. بدیهی است که این رویکرد نتیجه طبیعی ایدههای هوتن[107] (1795) میباشد. عدم امکان آزمایشات، مخصوصا توسعه قوانین دقیق فرایندهای سازنده و توجه دقیق و بااحتیاط به نقش تغییرپذیری طبیعی در نیروهای محرک (ازقبیل هوا و اقلیم) و مواد (ازقبیل ویژگیهای خاک) را مهم میسازد. این امر نشاندهنده یک چالش قابلتوجه در مقیاسبندی است، زیرا فرایندهای سازنده (تکوینی) اغلب در آن مقیاسهای زمانی رخ میدهد که نسبت به مقیاس زمانی موردنیاز برای تغییر قابل توجه لندفرم بسیار کوچکتر میباشند. به عنوان مثال، سیلابها ممکن است چند دقیقه تا چند روز تداوم داشته باشند درحالیکه کند و کاو حوضههای زهکشی آنها ممکن است درطی صدها هزار سال شکل گرفته باشد.
علیرغم محدودیتهای موجود، آینده مدلهای ریاضی در ژئومورفولوژی روشن به نظر میرسد. پیشرفتهای مداوم در توان محاسباتی، مساله مقیاسبندی را از طریق اجازه به مدلسازان برای مرتبط ساختن طیف وسیعتری از مقیاسهای زمانی و مکانی حل خواهد کرد. درحالیکه مساله زمان عمیق هرگز از بین نخواهد رفت، توانایی ژئومورفولوژیستها برای بررسی و آزمون چندین فرضیه کاری به رشد خود ادامه خواهد داد. به همین ترتیب، تداوم پیشرفت و بهبود در دادههای توصیفکننده توپوگرافی سطح زمین و تکنولوژی سنیابی و برآورد آهنگهای تغییر، آزمون مدلها را توام با افزایش میزان دقت امکانپذیر خواهد ساخت.
Reference
Bras, R.L., Tucker, G.E. and Teles, V. (2003) Six myths about mathematical modeling in geomorphology, in P.R. Wilcock and R. Iverson (eds) Prediction in Geomorphology, Geophysical Monograph, Washington, DC: American Geophysical :union:.
Brown, H.I. (1996) The methodological roles of theory in science, in B.L. Rhodes and C. Thorn (eds) The Scientific Nature of Geomorphology, 3–20, Binghamton, NY: State University of New York.
Cane, M.A. and Molnar, P. (2001) Closing of the Indonesian seaway as a precursor to East African aridification around 3–4 million years ago, Nature 411(6,834), 157–162.
Cox, N.J. (1980) On the relationship between bedrock lowering and regolith thickness, Earth Surface Processes and Landforms 5 (3), 271–274.
Dietrich, W.E., Bellugi, D., Sklar, L., Stock, J.D., Heimsath, A.M. and Roering, J.J. (2003) Geomorphic transport laws for predicting landscape form and dynamics, in P.R. Wilcock and R. Iverson (eds) Prediction in Geomorphology, Washington, DC: American Geophysical :union:, 103–132.
Gilbert, G.K. (1914) The transportation of debris by running water, US Geological Survey Professional Paper 86.
Gleick, J. (1988) Chaos: Making a New Science, London: Heinemann.
Heimsath, A.M., Dietrich, W.E., Nishiizumi, K. and Finkel, R.C. (1997) The soil production function and landscape equilibrium, Nature 388 (6,640), 358–361.
Huggett, R.J. (1988) Dissipative systems; implications for geomorphology, Earth Surface Processes and Landforms 13 (1), 45–49.
Hutton, J. (1795) Theory of the Earth, Edinburgh.
Kirkby, M.J. (1971) Hillslope process-response models based on the continuity equation, slopes, form and process, Transactions of the Institute of British Geographers, Special Publication 3, 15–30.
Kirkby, M.J., Naden, P.S., Burt, T.P. and Butcher, D.P. (1992) Computer Simulation in Physical Geography, Chichester: Wiley.
Leopold, L.B. and Maddock, T., Jr (1953) The hydraulic geometry of stream channels and some physiographic implications, river morphology, US Geological Survey Professional Paper 252.
Major, J.J. and Iverson, R.M. (1999) Debris-flow deposition; effects of pore-fluid pressure and friction concentrated at flow margins, Geological Society of America Bulletin 111(10), 1,424–1,434.
Middleton, G.V. and Wilcock, P.R. (1994) Mechanics in the Earth and Environmental Sciences, Cambridge: Cambridge University Press.
Press, W.H. (2002) Numerical Recipes in C++: The Art of Scientific Computing, Cambridge: Cambridge University Press.
Schumm, S.A. and Lichty, R.W. (1965) Time, space, and causality in geomorphology, American Journal of Science 263 (2), 110–119.
Slingerland, R., Furlong, K. and Harbaugh, J.W. (1994) Simulating Clastic Sedimentary Basins, Englewood Cliffs, NJ: PTR Prentice Hall; Prentice-Hall International.
Small, E.E., Anderson, R.S. and Hancock, G.S. (1999) Estimates of the rate of regolith production using 10Be and 26Al from an alpine hillslope, Geomorphology 27(1–2), 131–150.
Snyder, N.P., Whipple, K.X., Tucker, G.E. and Merritts, D.J. (2000) Landscape response to tectonic forcing; digital elevation model analysis of stream profiles in the Mendocino triple junction region, Northern California, Geological Society of America Bulletin112 (8), 1,250–1,263.
von Neumann, J. (1963) The role of mathematics in the sciences and in society, and method in physical sciences, in J. von Neumann – Collected Works Vol. VI, ed. A.H. Taub, 477–498, New York: Macmillan.
Whipple, K.X. and Tucker, G.E. (1999) Dynamics of the stream-power river incision model; implications for height limits of mountain ranges, landscape response timescales, and research needs, Journal of Geophysical Research, B, Solid Earth and Planets 104 (8), 17,661–17,674.
Further reading
Harmon, R.S. and Doe, W.W. III (eds) (2001) Landscape Erosion and Evolution Modelling, New York: Kluwer Academic/Plenum Publishers.
Rhodes, B.L. and Thorn, C.E. (ed.) (1996) The Scientific Nature of Geomorphology, Chichester: Wiley.
Wilcock, P.R. and Iverson, R. (ed.) (2003) Prediction in Geomorphology, Geophysical Monograph, Washington, DC: American Geophysical :union:.
SEE ALSO: complexity in geomorphology; computational fluid dynamics; equifinality; laws, geomorphological; mathematics; mechanics of geological materials; non-linear dynamics
GREG TUCKER (ترجمه منصور خیری زاده)
MORAINE - یخرفت
یخرفت یک نوع لندفرم یخچالی است که بواسطه نهشتهگذاری یا تغییرشکل رسوبات توسط یخ یخچال ایجاد میشود. انواع بسیار مختلفی از یخرفتها وجود دارد که منعکسکننده فرایندهای بسیار مختلفی است که بواسطه آن یخچالها نهشتهگذاری کرده یا رسوبات را تغییرشکل دادهاند و همچنین نشاندهنده موقعیتها و محیطهای مختلفی در سیستم یخچالی است که در آنجا نهشتهگذاری میتواند صورت گیرد. همچنین مواد تشکیل دهنده یخرفتها، که عموما تیل[108] نامیده میشوند، بسیار متغیرند زیرا ویژگیهای آنها وابسته به ویژگیهای واریزههای تامینشده توسط یخچال و همچنین به فرایندها و محیط نهشتهگذاری یخچال است.
اصطلاح یخرفت پس از معرفی به طرق مختلفی مورد استفاده قرار گرفته و تعریف آن موردبحث باقی مانده است. در اصل، طبیعتدان سوئیسی هورس بندیکت دوسوسور[109] این اصطلاح را در سال 1779 بکار بست و بیان داشت که یخرفتهای قدیمی نشاندهنده گسترش پیشین یخچالهای موجود هستند. در طی دو قرن بعد این اصطلاح به طور گستردهای مورد استفاده قرار گرفت جهت توصیف لندفرمهایی که توسط نهشتهگذاری یخچال ایجاد شدهاند، مواد رسوبی که این لندفرمها از آن تشکیل شدهاند و واریزههایی که در درون، زیر یا در سطح یخچالها حمل میشوند. اگرچه تعاریف ژئومورفولوژیکی جدید، این اصطلاح را به لندفرمهای خاصی محدود میسازد اما هنوز هم در برخی مواقع به طور گستردهتری به واریزههای یخچالی و رسوبات حاصل از یخچالها بکار گرفته میشود. بسیاری از عبارات ترکیبی از قبیل یخرفت زمینی[110] و یخرفت میانی[111]، عناصری از این تعابیر مختلف را در خود ترکیب کردهاند و بنابراین یخرفت در برخی ادبیات ژئومورفولوژیکی، یخچالشناسی و رسوبشناسی همچنان به صورت مبهمی مورد استفاده قرار میگیرد. دریمانیس[112] (1989) بررسی خوبی از تاریخچه این اصطلاح ارائه کرده است.
یخرفتها هم از نظر ژنتیکی براساس فرایند شکلگیری و هم از نظر جغرافیایی براساس موقعیت آنها در سیستم یخچالی طبقهبندی میشوند. بین یخرفتهایی که بر روی سطح یخ واقع شدهاند و یخرفتهایی که بر روی سطح زمین زیر یخ یا در حاشیه یک یخچال جای گرفتهاند تفاوت اساسی وجود دارد. یخرفتهای موجود بر روی سطح یخ، معروف به یخرفتهای سطح یا فوق یخچالی[113]، عوارض موقتی هستند که همراه یخ حرکت میکنند و ممکن است که تخریب شده یا به هنگام ذوب یخ زیرین دوباره برروی سطح زمین تهنشین شوند. آنها لندفرم واقعی نیستند و اطلاق یخرفت به آنها ناشی از تعاریفی است که در حال حاضر منسوخ شده است (ازجمله واریزههای حمل یخچالی).
یخرفتهای سطح یخچالی شامل یخرفتهای جانبی[114] (Small 1983)، یخرفتهای میانی[115] (Vere and Benn 1989) و یخرفتهای درونی[116] (Weertman 1961) میباشند. یخرفتهای جانبی در کناره یخچالهای درهای واقع میشوند و شامل واریزههای حاصل از دیوارههای دره واقع در بالا و زیر یخ میباشند. یخرفتهای میانی از انباشت طولی واریزههای حاصل از بههمپیوستن یخچالهای متقاطع یا همریز[117] بوجود میآیند و شامل واریزههای حاصل از یخرفتهای جانبی هر یک از انشعابات میباشند. یخرفتهای درونی یا داخلی انباشتهای عرضی یا متقاطع واریزههای حاصل از ذوب نوارهای واریزههای زیرین در نزدیکی حاشیه یخچال هستند. تمامی این یخرفتها میتوانند به صورت پشتههای بزرگ بر روی سطح یخچال توسعه یابند بطوریکه پوشش واریزه، یخ بلافصل زیرین را از ذوب حفاظت میکند درحالیکه سطح اطراف آن، آزاد از واریزه بوده و یخ بواسطه ذوب پایین میرود. سابقا انباشتهای ضخیم و نامنظم واریزههای رها شده بر روی سطح یخچال بواسطه ذوب، به عنوان یخرفتهای فرسابی[118] یا تفکیکشده[119] شناخته میشد که بخشی از یک سیستم زمین سطح یخچالی را تشکیل میدهد، اما این اصطلاحات به طور فزایندهای به لندفرمهای زمینی که پس از ذوب یخچال باقی ماندهاند محدود شده است. به واریزههای سطح یخچالی که عوارض توپوگرافیک گسستهای بر روی سطح یخچال تشکیل ندادهاند یخرفت اطلاق نمیشود.
یخرفتها میتوانند بر روی سطح زمین زیریخچالی[120] یا در کناره یخچال، و بواسطه تهنشست واریزههای سطح یخچالی بر روی زمین در طی عقبنشینی یخچال تشکیل شوند. آنها میتوانند هم توسط یخ فعال (در حال حرکت) و هم یخ راکد تشکیل شوند. فرایندهای اصلی ایجاد یخرفتها شامل آزاد شدن واریزه از یخ بواسطه ذوب و تغییرشکل رسوبات جبهه یخچالی[121] یا زیریخچالی بواسطه حرکت یخ میباشد.
یخرفتهای ایجاد شده ازطریق پایین افتادن (تهنشست) واریزههای سطح یخچالی بر روی زمین در طی ذوب و عقبنشینی یخچال معمولا یک توپوگرافی آشفته و رسوبشناسی بسیار متغیر ایجاد میکنند زیرا لندفرم ایجاد شده درنتیجه رسوبگذاری مجدد، عمل آب و حرکت تودهای در طی شکلگیری خود به شدت تحتتاثیر قرار میگیرند.
یخرفتهای زیریخچالی میتوانند به صورت موازی و عمود بر جریان یخ یا در الگوهای نامنظم بوجود آیند. اغلب یک گذر تدریجی بین اشکال با جهتگیریهای متفاوت ازقبیل روگنها[122] (در زیر توصیف شده است) و دروملینها[123] وجود دارد. منشا بسیاری از این عوارض همچنان مورد بحث باقی مانده است. برخی مواقع به سطوح نهشتههای زیریخچالی بدون ناهمواری مشخص یخرفت زمینی[124] اطلاق میشود، اما این اصطلاح در حال منسوخ شدن است و به جای آن از اصطلاحات غیرتوپوگرافیکی مانند تیل زیریخچالی[125] استفاده میشود.
یخرفتهای موازی با جریان یخ شامل عوارض جریانهای خطی شکل[126] داخل تیلهای زیریخچالی میباشند، از قبیل فلوتها[127] و انواع خاصی از دروملینها. خاستگاه برخی از این عوارض مورد بحث باقی مانده است. درحالیکه تجزیه و تحلیلهای سنتی، آنها را به نهشتهگذاری زیریخچالی و کاوش (کند و کاو) نهشتههای زیریخچالی توسط یخ در حال حرکت نسبت میدهد، تفسیرهای دیگری مبتنیبر فرایندهای آب ذوب زیریخچالی میباشند (به عنوان مثال Shaw et al. 1989) بدین مفهوم که این عوارض همیشه یخرفتهای واقعی نیستند.
یخرفتهای زیریخچالی متقاطع شامل عوارض مشابه در موقعیتهای متفاوت میباشند که نامهای متنوع و تفاسیر مختلفی را کسب کردهاند. اصطلاحات یخرفتهای روگن، دگیر[128]، ریبد[129] (آجدار)، واشبورد[130]، مواج[131]، چرخهای[132] و عرضی درهای برای عوارض متقاطع مرتبط با فرایندهای زیریخچالی مورد استفاده قرار گرفتهاند. یخرفتهای روگن پشتههای بزرگ با چند ده متر ارتفاع، با بیش از 1 کیلومتر طول و با قلههایی که چندصدمتر جدا از هم قرار گرفتهاند، با یک ظاهر راهراه[133] نامنظم تا نواحی بزرگی از چشمانداز ظاهر میشوند. آنها اغلب مرتبط با فلوتها و دروملینها هستند و عموما به قرار گرفتن یخ زیرین غنی از واریزه در داخل پشتههای موضعی زیر یخ در جریان فشاری، یا به تغییر شکل رسوبات زیریخچالی نسبت داده میشوند. فرضیه تغییر شکل، روگنها را از یک سو در داخل اشکال تغییرشکلیافته قرار میدهد و از سوی دیگر در طبقه پشتههای طولی ازقبیل فلوتها و دروملینها دستهبندی میکند. یخرفتهای دگیر عموما در مقیاس کوچکتری وجود دارند و توسط نهشتههای برجاگذاشته شده توسط آب درون یخرفت مشخص میشوند که نشان میدهد از منشا آب موجود در یخ زیرین میباشند.
به یخرفتهای زیریخچالی فاقد جهتگیری مشخص یخرفتهای زمینی هوموکی[134] اطلاق میشود. این یخرفتها یا به پایین افتادن یخرفتهای فرسابی رها شده از سطح یخچال یا به آزاد شدن واریزه زیر یخ راکد نسبت داده میشوند. فرضیه زیریخچالی یخرفتهای هوموکی را در طیف اشکال متشکل از یخرفتهای واشبورد (مواج) (هوموکهای با جهتگیری ضعیف) و دروملینها (هوموکهای جریان خطی شکل منعکسکننده نهشتهگذاری زیر یخ درحال حرکت) قرار میدهد (Eyles et al. 1999). اخیرا برخی نواحی یخرفت هوموکی به عنوان تجمعات پیچیده از پشتههای یخرفتی زیریخچالی، سطح یخچالی و حاشیه یخی متقاطع و ناپیوسته بازتفسیر شدهاند.
یخرفتهای حاشیهای[135] یخ در اطراف کنارههای یخچالها واقع میشوند و با توجه به موقعیت آنها به عنوان یخرفتهای جانبی[136] یا جبههای[137] (پیشانی) تعریف میشوند. یخرفتهایی که نشاندهنده حداکثر گسترش یک پیشروی یخچالی است یخرفتهای پایانی یا انتهایی[138] نامیده میشوند. یک یخرفت جبههای انتهایی به یخرفت نهایی[139] موسوم است. یخرفتهایی که در موقعیتهای متوالی حاشیه در طی یک دوره عقبنشینی پیشرونده نهشتهگذاری شدهاند یخرفتهای پسرفتی[140] نامیده میشوند. یخرفتهایی که در موقعیتهای متوالی حاشیه در طی دورههای پیشروی نهشته شدهاند معمولا بواسطه یخهای در حال پیشروی از بین میروند و در چشمانداز باقی نمیمانند، به استثنای یخرفتهای انتهایی.
یخرفتهای حاشیهای در یخچالهای موجود معمولا به صورت پشتههای رسوبی هستند که بخشی از آنها بر روی کناره یخچال و بخشی بر روی زمین آزاد از یخ حاشیه قرار گرفتهاند. پس از عقبنشینی یخچال، یخرفتهای با هسته یخی تکیهگاه یخی خود را از دست میدهند و بنابراین تمایل به کوچک شدن در اندازه دارند و ممکن است از نظر ساختمانی ناپایدار شوند (Bennett et al. 2000). یخرفتهای حاشیهای ممکن است چند ده متر ارتفاع و دهها یا صدها متر عرض داشته باشند و ممکن است صدها کیلومتر پیرامون حاشیههای صفحات یخی بزرگ امتداد یابند. فرایندهای اصلی تشکیل یخرفتهای حاشیهای عبارت است از تهنشینی و انباشت واریزههای سطح یخچالی، داخل یخچالی یا زیرین حمل شده توسط یخچال، و به جلو راندن[141] رسوباتی که قبلا در جبهه یخچال نهشته شدهاند.
یخرفتهای فشاری[142] کوچک میتوانند توسط به جلو راندن فصلی رسوبات جبهه یخچالی تشکیل شوند که در آنجا حاشیه یخ با ذوب فصلی متغیر در نوسان است. یخرفتهای فشاری بزرگتر میتوانند درنتیجه انطباق چندین یخرفت فصلی یا توسط یک پیشروی قابلتوجه حاشیه به داخل مواد تغییرشکلپذیر تشکیل شوند. نوع دیگر عوارض گلاسیوتکتونیک شامل یخرفتهای تشکیل شده بواسطه فشردن رسوبات شکلپذیری همچون تیل اشباع شده حاصل از زیر حاشیه یخ میباشد.
یخرفتهای ذوب یا فشاری در جایی بوجود میآیند که رسوبات داخل یخچالی یا سطح یخچالی به حاشیه منتقل شده و در جایی که یخچال به پایان میرسد انباشته میشوند. اندازه یخرفتهای فشاری تا زمانیکه حاشیه یخ برای تامین رسوبات در محل باقی میماند افزایش مییابد، آهنگ رشد آنها وابسته به آهنگهای تامین رسوب و ذوب میباشد.
مورفولوژی و رسوبشناسی یخرفتها میتواند برای بازسازی ویژگیهای یخچالهای پیشین مورد استفاده قرار گیرد. توزیع و پراکندگی یخرفتها، جغرافیای یخچالها و محیطهای فرایندهای یخچالی پیشین را منعکس میسازد. سنیابی یخرفتهای انتهایی و پسرفتی تاریخچه اضمحلال یک یخچال را آشکار میسازد و یخرفتهای تحت کنترل فرایند، موقعیتهای فرایند خاص را آشکار میسازند. به عنوان مثال پشتههایی که شکافهای زیریخچالی را پر کردهاند و بواسطه فشرده شدن رسوبات زیریخچالی به داخل شکافها در زیر یک یخچال تشکیل میشوند به عنوان شاخصهای پیشروی و پسروی[143] یخچالی ذکر شدهاند (Sharp 1985). ویژگیهای رسوب، موقعیت منبع واریزهها را منعکس میسازد: واریزههای سطح یخچالی به طور مشخصی زاویهدار هستند، در حالیکه واریزههای مشتق از پایه معمولا به صورت تراشیده، تاحدی گردشده و شیاردار میباشند. نایت[144] و همکاران (2000) نشان دادند که چگونه توزیع ذرات در اندازه رس در یک یخرفت توزیع نوع خاصی از واریزهها در درون یخچال را منعکس میسازد که تنها در محیطهای فرایند خاص بوجود میآید. ساختارهای پیچیده درون یخرفتها میتواند نوسانات فصلی و طولانیمدت در فرایندهای رسوبگذاری را آشکار سازد. اسمال[145] و همکاران (1984) نشان دادند که چگونه وجوه ساختمان داخلی پشتههای یخرفت جانبی از نوسانات فصلی در تامین واریزه حاصل میشود.
یخرفتها در سیستم انتقال رسوب یخچالی یک اشکوب هستند، ذخیره طولانیمدت و یک منبع واریزه به منطقه جنب یخچالی[146] محسوب میشوند. جریان رسوب در داخل حوضههای یخچالی به موقعیت یخچالها نسبت به یخرفتهای آنها بسیار حساس است. هنگامیکه یخچالها در پشت یخرفتهای حاشیهای قرار میگیرند بخش عمده رسوباتی که در حاشیه تولید میشود میتواند در کمربند یخرفت ذخیره شده و به منطقه جنب یخچالی نرسد. هنگامیکه یخچالها یخرفتهای حاشیهای نداشته باشند، رسوبات به طور مستقیم به سیستم جنب یخچالی عبور میکنند. هنگامیکه یخچالها دوباره بر روی یخرفتهای قدیمی پیشروی میکنند، مقادیر زیادی از رسوبات یخرفتها میتواند از ذخیرهگاه آزاد شده و به چشمانداز جنب یخچالی منتقل شود. یخرفتها همچنین میتوانند دبی آب ذوب را متمرکز سازند، فرایندهای رودخانهای را متمرکز کنند و باعث شوند که آب ذوب حاصل از یخچال برکههایی را به شکل دریاچههای سد یخرفتی ایجاد کنند. این دریاچهها بهطور بالقوه ناپایدار بوده و تهدیدی جدی به صورت وقوع سیلابهای ناگهانی محسوب میشوند.
یخرفتها از عوارض مهم چشماندازهای یخچالی شده، شاخصهای مفیدی برای فعالیت یخچالی گذشته و مولفههای مهمی از سیستم انتقال رسوب یخچالی هستند.
Reference
Bennett, M.R., Hambrey, M.J., Huddart, D. and Glasser, N.F. (2000) Resedimentation of debris on an ice-cored lateral moraine in the high-Arctic (Kongsvegen, Svalbard) Geomorphology 35, 21–40.
Dreimanis, A. (1989) Tills: their genetic terminology and classification, in R.P. Goldthwaite and C.L. Matsch (eds) Genetic Classification of Glacigenic Deposits, 17–83, Rotterdam: A.A. Balkema.
Eyles, N., Boyce, J.I. and Barendregt, R.W. (1999) Hummocky moraine: sedimentary record of stagnant Laurentide Ice Sheet lobes resting on soft beds, Sedimentary Geology 123, 163–174.
Knight, P.G., Patterson, C.J., Waller, R.I., Jones, A.P. and Robinson, Z.P. (2000) Preservation of basal-ice sediment texture in ice sheet moraines, Quaternary Science Reviews 19, 1,255–1,258.
Sharp, M. (1985) Crevasse-fill ridges – a landform type characteristic of surging glaciers? Geografiska Annaler 67A, 213–220.
Shaw, J., Kvill, D. and Rains, B. (1989) Drumlins and catastrophic subglacial floods, Sedimentary Geology 62, 177–202.
Small, R.J. (1983) Lateral moraines of Glacier de Tsidjiore Nouve: form, development and implications, Journal of Glaciology 29, 250–259.
Small, R.J., Beecroft, I.R. and Stirling, D.M. (1984) Rates of deposition on lateral moraine embankments, Glacier de Tsidjiore Nouve, Valais, Switzerland, Journal of Glaciology 30, 275–281.
Vere, D.M. and Benn, D.I. (1989) Structure and debris characteristics of medial moraines in Jotunheimen, Norway: implications for moraine classification, Journal of Glaciology 35, 276–280.
Weertman, J. (1961) Mechanism for the formation of inner moraines found near the edge of cold ice caps and ice sheets, Journal of Glaciology 3, 965–978.
Further reading
Benn, D.I. and Evans, D.J.A. (1998) Glaciers and Glaciation, London: Arnold.
Bennett, M.R. and Glasser, N.F. (1996) Glacial Geology, Chichester: Wiley.
Goldthwaite, R.P. and Matsch, C.L. (eds) (1989) Genetic Classification of Glacigenic Deposits, Rotterdam: A.A. Balkema.
Hambrey, M.J. (1994) Glacial Environments, London: UCL Press.
Knight, P.G. (1999) Glaciers, Cheltenham: Nelson Thornes.
SEE ALSO: glacial deposition
PETER G. KNIGHT (ترجمه منصور خیری زاده)
MORPHOGENETIC REGION - مناطق مورفوژنتیک
یک منطقه مورفوژنتیک[147] گسترهای است که در آن لندفرمها درنتیجه فرایندهای یکسان یا مشابه شکل گرفتهاند یا در حال شکلگیری میباشند که عمدتا توسط اقلیم کنترل میشود. در ژئومورفولوژی اقلیمی دو طبقهبندی فضایی وجود دارد: در مناطق مورفوکلیمایی، فرایندهای معمول مورد توجهاند، درحالیکه در مناطق کلیماتو- مورفوژنتیک، مورفوژنز مشخص یک ناحیه مورد بررسی قرار میگیرد. این تعاریف کم و بیش در اروپای قارهای پیروی میشود. از سوی دیگر، در ژئومورفولوژی انگلیسی - آمریکایی، اصطلاح مورفوژنتیک به صورت متفاوتی مورد استفاده قرار میگیرد یعنی: «ناحیهای که در آن رژیمهای اقلیمی متفاوت به طور بالقوه قادر به اعمال اثرات مستقیم و غیرمستقیم بر روی فرایندهای ژئومورفیک هستند و درنتیجه مجموعههای مختلف لندفرم مورفوژنتیک ایجاد میکنند» (Chorley et al. 1984: 466). این تعبیر تقریبا مترادف با اصطلاح آلمانی «klimamorphologische Zonen» (مناطق مورفوکلیماتیک) و اصطلاح فرانسوی «les zones morphoclimatiques» است. در ادبیات انگلیسی این اصطلاحات آلمانی و فرانسوی برخی مواقع به غلط به صورت «مناطق کلیماتو- مورفوژنتیک» ترجمه شدهاند.
اصطلاحات «خشک، مرطوب، و برفی» توسط ای.پنک[148] در سال 1909 به عنوان نامهایی برای مناطق با اقلیم، هیدرولوژی و ژئومورفولوژی مشخص معرفی شدند. او تشخیص داد که این مناطق در طی دورههای گرم و سرد پلئیستوسن جابجا شدهاند و در سال 1913 اصطلاح پلویال[149] (بارانی) را معرفی کرد. در سال 1926، در سمپزیومی در دوسلدورف[150] با عنوان «مورفولوژی مناطق اقلیمی»، نه ژئومورفولوژیست نمای کلی از تحقیقات خود را در مناطق مشخص که از قطبی تا حارهای مرطوب متفاوت بود ارائه کردند. هر یک یافتههای خود را با با تاکید بر مشخصات اروپای مرکزی مقایسه کردند. در سال 1948 بودل[151] «سیستم ژئومورفولوژی اقلیمی» را معرفی کرد. او توصیفی از فرایندهای معمول در هر منطقه مورفوکلیمایی را ارائه کرد. مهمترین جنبه، رابطه متقابل فرایندها در یک منطقه بود، به عنوان مثال عمل یک رودخانه وابسته به ناهمواری منطقه است که در کنار بارش، زمان و مقدار دبی را کنترل میکنند. بار رسوبی که منتقل میشود از دامنهها و آبراهههای کوچک تولید میشود. بواسطه روابط متقابل آنها، توان یا تاثیر نسبی فرایندهایی که لندفرمها را شکل میدهند روشن میشود. به خصوص ارتباط بین فرسایش رودخانهای و فروسایی اهمیت مییابد. از اینرو، تخمینهایی از آهنگهای فرسایش نیز وجود دارد. نه تنها در مورد لندفرمهایی که به آسانی قابل مشاهدهاند، بلکه همچنین در مورد آنهایی که به گستردهترین شکلی توزیع شدهاند. نه تنها حوادث ناگهانی (کاتاستروفیک) بلکه همچنین فرایندهایی که عملکرد آنها آهسته است مورد بررسی قرار میگیرند. برای هر منطقه مورفوکلیماتیک فرایندها درنتیجه مشاهدات حاصل از رخدادهای جدید، مشاهده رگولیت، و تطبیق آنها با لندفرمها ثبت میشوند. مفهوم مناطق مورفوکلیماتیک گسترده است و ممکن است بسیار متغیر باشد، به عنوان مثال، با توجه به مقاومت سنگ (اختلاف سنگ) یا تکتونیک (اختلاف تکتونیکی). این رویکردی گسترده و توام با عدم قطعیت بوده و حتی اشتباهات نیز ممکن است. مقایسه مناطق مشابه و نتایج حاصل از تحقیقات مختلف، دانش ما از مناطق مورفوکلیماتیک مختلف را افزایش داده است، هرچند پس از کتاب راهنمای بودل[152] (1977، 1982) نسخه جدید و کاملی ارائه نشده است. با این حال، مطالعات تفصیلی بسیاری در این مفهوم یافت میشود.
به منظور ارتباط متقابل فرایندهای شکلساز، اصطلاحات «Prozessgefüge» (ساختار فرایند[153]) یا «Formungsmechanismus» (مکانیسم تشکیل ناهمواری) مورد استفاده قرار گرفت. برای یکی از مناطق مورفوکلیماتیک، یعنی عرضهای میانی مرطوب «منطقه ساخت دره تاخیری هولوسن[154]»، بودل (1982: 14) این مولفهها را مشخص کرد که «مکانیسمهای شکلساز فرایندها و پدیدههای بسیار پیچیده: انحلال، هوازدگی مکانیکی، هوازدگی شیمیایی، پوشش گیاهی، توسعه خاک، فروسایی[155]، فرسایش خطی، حمل، و نهشتهگذاری» را ایجاد یا کنترل کردهاند. آنها درارتباط با «سطوح یکپارچه بسیار پیچیده[156]» هستند. در نقل مضاعف «بسیار پیچیده» و افزودن «رخدهنده تنها در طبیعت، غیرقابل بازتولید»، او میخواست تاکید کند که در این سطح، اندازهگیریهای میدانی و آزمایشهای آزمایشگاهی باید با « تحلیل کیفی ناهمواری غالب[157]» ترکیب شود. روشهای عمده، مشاهدات میدانی در «مکانهای آزمون طبیعی[158]» هستند که در آن پدیدهها معمول بوده و دارای قابلیت تحقیق میباشند. سپس از طریق مقایسه با نواحی مشابه دنبال میشود که در آن به عنوان مثال تاثیر سنگهای مختلف میتواند بررسی شود. بنابراین از طریق مقایسه، اختلاف سنگ و اختلاف تکتونیکی میتواند تفکیک شده و فرایندهای کنترل شده توسط اقلیم روشن شوند.
آسانتر این است که مکانیسمهای شکلدهنده ناهمواری به عوامل اکولوژیکی ارتباط یابد که در آن اقلیم یک عامل اصلی است، بطوریکه این امر درمقایسه با ایجاد یک سیستم بر روی لیتولوژی منطبق با یک نظم منطقهای است. بدیهی است لندفرمهای مشخصی در سنگهای آهکی، ماسهسنگها و گرانیتها وجود دارند و در این زمینه کتابهای راهنمای بسیار عالی موجود است، اما هیچ نظم سیستماتیکی از فرمها به علت اختلافات در سختی یا ساختمان سنگ وجود ندارد. بنابراین یک منطقه مورفوژنتیک مبتنی بر هر یک از این گروههای سنگ، کم و بیش با یک نقشه زمینشناسی منطبق خواهد بود که یک بینش و دید جدیدی نخواهد بود. ترسیم کلی قلمروهای مورفوتکتونیک امکانپذیر است اما ارتباط آنها با فرایندهای ژئومورفولوژیکی به کندی در حال توسعه است، بطوریکه شناخت دقیق تاثیر حرکات تکتونیکی بر روی فرایندها، به استثنای زمینلغزش، تا کنون بسیار اندک بوده و برای کراتونها تقریبا ناشناخته باقی مانده است. در هر دو مورد، اشکال دیرینه به سختی به صورت نظاممند مشارکت میکنند، اما این امر در ژئومورفولوژی اقلیمی آسان است.
یک منطقه مورفوکلیماتیک که توسط مکانیسمهای شکلزای ناهمواری تعریف میشود چهارچوبی برای مطالعات تفصیلی است که میتواند شامل اشکال کلان، اشکال متوسط یا اشکال میکرو باشد و بکارگیری روشهای مختلف بسیاری امکانپذیر است. برای مثال، اگر وجوه (سطوح) لندفرم به ضخامت و بافت رگولیت و یا رسوبات مرتبط شود، سن نسبی و تکامل آنها مورد بررسی قرار گرفته است. این امر میتواند از طریق تحقیقات آزمایشگاهی مواد و سنیابی مطلق وارسی شود. اگر وسعت لندفرمها نقشهبرداری شده یا تغییرات آنها از توالیها یا نظارت حاصل شود، یک تخمینی از حجم حمل ممکنه صورت گرفته است. از آنجا که این امر عمدتا برای چند صد سال یا هزاران سال تداوم مییابد، درنتیجه یک بررسی طولانیمدت برای اندازهگیریهای کوتاهمدت انتقال مواد فراهم میسازد. بنابراین تمایز بین آهنگهای فرسایش طبیعی و ناشی از دخالت انسان امکانپذیر میشود. مفهوم مناطق مورفوکلیماتیک برای ارائه فرضیهسازی با توجه به گستره کامل فرایندهای ممکنه، وابستگی متقابل و توان نسبی آنها سودمند است. مخصوصا در تعمیم خصوصیات اندازهگیری شده، یک ارزیابی از مکانیسمهای شکلدهنده ناهمواری باید گنجانده شود.
اساس مفهوم مناطق مورفوکلیماتیک رابطه متقابل فرایندها میباشد و تقریبا هیچ تلاشی در ژئومورفولوژی اقلیمی برای ارتباط لندفرمها به دادههای اقلیمی صورت نگرفته است. بطوریکه در منطقه مورفوکلیماتیک رابطه متقابل هوازدگی، فروسایی و فرسایش رودخانهای توصیف میشود و واضح است که تنها یک ترکیب کلی با اقلیم امکانپذیر است. خود بودل (1977، 1982) ده منطقه مورفوکلیمایی مشخص کرد. دراصل (1948) دوازده [منطقه مورفوکلیمایی] وجود داشت، اما این مناطق در سال 1963 به پنج منطقه با تاکید بر روی منطقه نیمهمرطوب حارهای با مسطح شدن مفرط[159] و منطقه مجاور قطبی با برش دره مفرط[160] کاهش یافتند. همچنین نامها، هرچند به صورت جزئی، تغییر یافت. این امر نشان میدهد که پهنهبندی هدف اصلی بودل نبود. او هرگز سعی نکرد تا مرزهای مناطق را به دادههای اقلیمی ارتباط دهد. او تا حدی بر روی پیچیدگی تحلیل ناهمواری اصرار داشت و عوامل اکولوژیکی بسیاری را تا حد امکان گنجاند. در این زمینه، یک تناقض نیز وجود دارد. منطقه همواری مفرط باید به حارهای بسیار مرطوب جابجا شود، بطوریکه تنها هوازدگی به اندازه کافی شدید برای مفهوم هموار شدن مضاعف وجود دارد که هنوز هم بسیار معتبر است. اصطلاح ژئومورفولوژی اقلیمی عنوان نامناسبی است، اما تلاش برای تغییر به ژئومورفولوژی دینامیک موفقیتآمیز نبوده است بطوریکه این اصطلاح برای یک مدت طولانی در مقابل با ژئومورفولوژی تکتونیک معرفی شد.
تفاوت رویکرد انگلیسی- آمریکایی نسبت به مناطق مورفوژنتیک بر دو قسم است: ارتباط دادههای اقلیمی در آغاز و گستردگی رویکرد. اولین تلاش در تعیین مناطق مورفوژنتیک در ایالات متحده آمریکا نمودارهای پلتیر[161] (1950) بود. با اینکه بسیار استناد شد اما تاثیر اندکی در مطالعات تفصیلی داشت. حتی نمودارهای پیچیدهتر چورلی و همکاران (1984) از طریق مطالعات منطقهای یا ناحیهای پربار نشد. بنابراین به نظر نمیرسد که مناطق اقلیمی به عنوان یک نقطه آغاز و استنباط فرایندهای ممکنه بسیار ثمربخش باشد. درعوض عوارض خاصی مانند تراکم زهکشی وجود دارد که در ارتباط با دادههای اقلیمی میباشند، یا شیبهای رودخانهها یا دامنهها با انتقال رسوب و متغیرهای بارش ارتباط دارند. لندفرمهای پلیژنتیک غالبا با شناخت اقلیمهای دیرینه به دست میآیند. از سوی دیگر کتابهای بسیار عالی در خصوص ژئومورفولوژی حارهای، بیابانی، مجاور یخچالی، یخچالی و کارست وجود دارد که لندفرمها و فرایندها را شرح داده و تبیین کردهاند. هرچند این کتابها اغلب شامل یک فصل در خصوص اقلیم منطقه میباشد اما روابط متقابل اندک و اغلب بدون ارتباط با دادههای اقلیمی وجود دارد.
توسعه مناطق مورفوژنتیک توسط برونسدن[162] با هدف ایجاد مناطق تکتونیکی - اقلیمی صورت گرفته است. او ارتباط بین قلمروهای ژئوتکتونیک با مناطق مورفوکلیمایی را پیشنهاد داد. به عنوان مثال، او به یک نقشه شرایط کنونی صفحه هند - استرالیا ابتدا مناطق مورفوکلیمایی اخیر و سپس شرایط محیطی 18000 سال قبل از میلاد را وارد کرد. مقایسه این دو عکس، نواحی پایداری تکتونیکی- اقلیمی را فراهم کرد. اینها فرضیات جالتوجهی هستند، اما در اینجا نیز نقطه آغازین مفهومی است که خارج از ژئومورفولوژی حاصل میشود و تنها در مراحل بعدی با مشاهدات میدانی پربار خواهد شد. این روشی است که از بالا به سمت پایین، نه از پایین به سمت بالا پیش میرود.
همیشه ممکن است که بر روی یک فرایند فضایی تمرکز شود اما این امر نه به روشی ایزوله بلکه در قلمرو مکانیسم تشکیلدهنده ناهمواری انجام خواهد شد. بنابراین این امر به تحلیل روابط متقابل اشکال بزرگتر تا کوچکتر، از فرایندهای خاص تا ساختار فرایند گره خورده است. ازاینرو، تعمیم فرایندهای خاص و منفرد و تحلیل لندفرمها ایمنتر میشود. یک نمونه میتواند تراسهای رودخانهای در عرضهای میانی باشد اینکه آنها از منشا اقلیمی هستند یا تکتونیکی؟ نه تنها مواد تراسها و شیب آنها بلکه منشا قلوهسنگها و نحوه انتقال از ناحیه منبع بر روی یک دامنه (به عنوان مثال توسط سولیفلکسیون به داخل رودخانهها) شاخص هستند. چندین عارضه ازقبیل قالبهای گوههای یخی[163] مجاور یخچالی و پوششهایی مانند لسها در رابطه با قدمت و شرایط اقلیمی گذشته مطالعه شدهاند. آیا تراسهای مشابه در مناطق همجوار توسعه یافتهاند؟ کدام یک درنتیجه کفکنی[164] در تراسهای قدیمیتر شکل گرفتهاند؟ مثالهایی از این قبیل منجر به یک تاریخچه تفصیلی از کفکنی دره راین[165] میانی شده است. این بخش از دره پیشینرود[166] بوده و در طی بالاآمدگی آرام توسعه یافته است، اما این اشکال در جزئیات توسط اقلیم کنترل شدهاند. این نمونهای برای یک منطقه مورفوژنتیک در مفهوم آلمانی آن است. مطالعات منطقهای مشابه در ادبیات انگلیس وجود دارد. این روشها در ژئومورفولوژی کلیماتوژنتیک بسیار تفصیلی هستند.
Reference
Brunsden, D. (1990) Tablets of stone: toward the ten commandments of geomorphology, Zeitschrift für Geomorphologie, Supplementband 79, 1–37.
Büdel, J. (1977) Klima-Geomorphologie, Borntraeger: Berlin. Translated by L. Fischer and D. Busche (1982) Climatic Geomorphology, Princeton: Princeton University Press.
Chorley, R., Schumm, S.A. and Sugden, D.E. (1984) Geomorphology, London: Methuen.
Peltier, L.C. (1950) The geographical cycle in periglacial regions as it is related to climatic geomorphology, Annals of the Association of American Geographers 40, 214–236.
HANNA BREMER (ترجمه منصور خیری زاده)
MORPHOMETRIC PROPERTIES - ویژگیهای مورفومتریک
ویژگیهای مورفومتریک[167] یک حوضه زهکشی صفات کمّی چشمانداز میباشند که از عوارض زمین[168] یا سطح ارتفاع و شبکه زهکشی درون یک حوضه زهکشی حاصل میشوند. ژئومورفومتری اندازهگیری و تحلیل ویژگیهای مورفومتریک است. به طور سنتی ویژگیهای مورفومتریک از روی نقشههای توپوگرافی و با استفاده از روشهای دستی تعیین میشود، اما با ظهور فنآوری سیستم اطلاعات جغرافیایی (GIS)، بسیاری از ویژگیهای مورفومتریک میتواند به صورت خودکار محاسبه شود.
ویژگیهای اندازه (Size properties)
متغیرهای اندازه، معیارهایی برای مقیاس فراهم میسازند که میتوانند برای مقایسه بزرگی دو یا چند حوضه زهکشی مورد استفاده قرار گیرند. متغیرهای اندازه یا از اندازهگیریهای نمای کلی[169] حوضه حاصل میشوند که توسط خط تقسیم زهکشی تعریف میشود یا اینکه از روی شبکه زهکشی به دست میآیند. بسیاری از متغیرهای اندازه با یکدیگر همبستگی قوی دارند بطوریکه میتوانند به جای یکدیگر مورد استفاده قرار گیرند.
مساحت زهکشی یعنی تصویر دوبعدی مساحت اندازهگیری شده در سطح نقشه، مهمترین معیار اندازه است و به عنوان مساحت موجود در داخل خط تقسیم زهکشی تعریف میشود. در بسیاری از مناطق، تولید رواناب و فراوانی سیلابها همبستگی مستقیمی با مساحت زهکشی دارد.
طول حوضه نشاندهنده فاصلهای از خروجی حوضه تا یک نقطه بر روی خط تقسیم زهکشی است، اما روشهای بسیار مختلفی برای اندازهگیری طول حوضه ارائه شده است. به عنوان مثال، نقطه انتهایی اندازهگیری طول میتواند مرتفعترین نقطه بر روی خط تقسیم یا نقطهای بر روی خط تقسیم باشد که دارای فاصله مساوی از خروجی در امتداد خط تقسیم است. محیط یک معیار مسافت در پیرامون حوضه زهکشی است که در امتداد خط تقسیم زهکشی اندازهگیری میشود.
طول کانال اصلی طولی از خروجی تا راس کانال در امتداد مجرای اصلی است که به صورت ذهنی تعریف میشود یا به صورت عینیتر، طول طولانیترین مسیر جریان تا خط تقسیم زهکشی میباشد. طول کل کانال، مجموع طول تمامی کانالها در یک حوضه است.
رده آبراهه نیز میتواند برای نشان دادن اندازه حوضه مورد استفاده قرار گیرد (مراجعه شود به ردهبندی آبراههها). رده یک حوضه، رده آبراهه خروجی آن است. بزرگی آبراهه[170] تعداد آبراهههای رده اول در یک حوضه است. بزرگی نسبت به رده یک معیار قابلفهمتری از اندازه است.
ویژگیهای سطح (Surface properties)
ویژگیهای سطح، کمیتهای تعیین شده توسط فیلدهایی مشتمل بر یک مقدار در هر نقطه در داخل یک محدوده (حوضه زهکشی) هستند. فنآوری GIS قابلیتهایی برای استخراج ویژگیهای سطح از یک مدل رقومی ارتفاع (DEM) که نمایش عددی یک سطح ارتفاعی است را فراهم میسازد. سطح ارتفاعی اساسیترین فیلد ویژگی سطح است و ارتفاع سطح زمین در هر نقطه را کمّی میسازد (بدون توجه به موارد فضایی غار و آویزان[171]). انواع DEM شامل شبکههای ارتفاعی رقومی مربعی یا مستطیلی، شبکههای نامنظم مثلثی، مجموعهای از منحنیهای میزان رقومی یا نقاط تصادفی است (Wilson and Gallant 2000).
فیلد جهت جریان، جهتی است که آب بر روی یک سطح تحت عمل جاذبه جریان مییابد. این فیلد ممکن است توسط مولفه افقی سطح نرمال تعریف شود. فیلد جهت جریان به صورت عددی توسط یک شبکه جهت جریان نمایش داده میشود. سادهترین شبکه جهت جریان، شبکه جهت جریان D8 است که در آن جهت جریان توسط یکی از مقادیر هشتگانه نمایش داده میشود. این مقدار وابسته به هشت سلول همسایه (چهار سلول در محورهای اصلی، چهار سلول در چهارگوشه) در جهت پرشیبترین نزول است و ازاینرو زهکشهای آن را دریافت میکنند. سایر فیلدهای جهت جریان عددی میتواند با استفاده از تفاضل محدود یا چندجملهای محلی یا برازشهای سطح به ارتفاعات سلولهای شبکه در همسایگی هر نقطه حاصل شود (Tarboton 1997).
شیب زمین[172] فیلدی است که شیب زمین را در جهت فیلد جهت جریان در هر نقطه ارائه میدهد. این فیلد به صورت عددی با درنظرگرفتن اختلافات ارتفاع حاصل از فیلد ارتفاع در یک مسافت کوتاه بین مرکز هر نقطه محاسبه میشود.
مساحت مشارکت کننده[173] فیلدی است که نشاندهنده مساحت زهکشی بالادست هر نقطه میباشد. این فیلد از طریق ردیابی و ترسیم مسیرهای جریان به سمت بالادست هر نقطه در امتداد فیلد جهت جریان تا خط تقسیم زهکشی و اندازهگیری مساحت محصور تعیین میشود. در یک GIS مبتنی بر شبکه، مساحت مشارکتکننده از طریق شمارش تعداد سلولهای شبکه که به هر سلول شبکه، زهکشی میشود محاسبه میگردد. مساحت مشارکتکننده تحت عنوان مساحت حوضه آبگیر[174] یا مساحت تجمع جریان[175] نیز نامیده میشود.
مساحت حوضه آبریز ویژه[176] فیلدی است که مساحت مشارکتکننده در هر واحد طول منحنی میزان را نشان میدهد. بر روی یک سطح صاف و هموار، مساحت مشارکتکننده نسبت به یک نقطه ممکن است خطی باشد که دارای مساحت صفر است. مساحت حوضه آبریز ویژه با استفاده از مساحت مشارکتکننده قابل اندازهگیری تا طول کوچکی از منحنی میزان کمّی میشود (Moore et al. 1991: 12). مساحت حوضه آبریز ویژه دارای واحدهای طول است. بر روی یک سطح مسطح با جریان موازی، مساحت حوضه آبریز ویژه برابر با فاصله تا خط تقسیم زهکشی است.
ویژگیهای شکل (Shape properties)
شکل حوضه زهکشی یک ویژگی مورفومتریکی میباشد که توصیف آن دشوار است و تلاشهای زیادی در جهت تعیین متغیرهای شکل صورت گرفته است. سادهترین معیارهای شکل حوضه، مساحت، طول، عرض یا محیط حوضه زهکشی یا شکلی با مساحتی معادل با آن حوضه را به کار میگیرند. توابع پیچیدهتر شکل حوضه زهکشی یا شبکه زهکشی به بهترین وجه با استفاده از پلاتهای گرافیکی دوبعدی به تصویر کشیده میشوند.
تابع توزیع مساحت تجمعی به عنوان نسبتی از یک حوضه زهکشی تعریف میشود که دارای مساحت زهکشی بزرگتر یا مساوی با یک مساحت مشخص است. این تابع به طور معمول از طریق ترسیم مساحت تجمعی در مقابل مساحت بر روی یک نمودار خطی لوگ-لوگ نمایش داده میشود.
دیاگرام مساحت فاصلهای، مساحت حوضه را به عنوان تابعی از فاصله در امتداد مسیرهای جریان تا خروجی حوضه به تصویر میکشد. تابع عرض شبکه کانال، تعداد کانالها در یک فاصله مشخص از خروجی حوضه زهکشی است، بطوریکه در امتداد شبکه زهکشی اندازهگیری شده و معمولا به صورت یک نمودار خطی یا میلهای ترسیم میشود. هم دیاگرام مساحت فاصلهای و هم تابع عرض شبکه کانال شاخصی برای پاسخ هیدرولوژیکی حوضه ارائه میدهند و به آبنمود واحد لحظهای مربوط میشوند.
ویژگیهای ناهمواری (Relief properties)
ویژگیهای ناهمواری، بعد ارتفاع را به تحلیلهای مورفومتریک وارد میسازند. از آنجا که بسیاری از فرایندهای چشمانداز بواسطه نیروی جاذبه پیش میروند، ویژگیهای ناهمواری به فراوانی به عنوان شاخصهای پتانسیل فرسایش و آهنگهای فروسایی مورد استفاده قرار میگیرند.
ناهمواری کل حوضه، اختلاف ارتفاع بین خروجی و مرتفعترین نقطه بر روی خط تقسیم حوضه زهکشی است. نسبت ناهمواری اثر اندازه را از طریق تقسیم ناهمواری کل بر طول حوضه برطرف میسازد. آشکار شده که بار رسوب (مراجعه شود به بار رسوب) در حوضههای زهکشی کوچک به صورت نمایی با نسبت ناهمواری در ارتباط میباشد (Hadley and Schumm 1961: 172).
یک نمایش پیچیدهتر ناهمواری حوضه رابطه مساحت- ارتفاع یا منحنی هیپسومتریک است. منحنی هیپسومتریک ترسیم مساحت یک حوضه (بر روی محور x) بالای هر مقدار ارتفاع (بر روی محور y) است. محورها معمولا در دامنه بین صفر و یک نرمال میشوند. منحنی هیپسومتریک معادل با یک منهای توزیع تجمعی ارتفاع در یک حوضه زهکشی است. مرحله تکاملی مدل دیویسی میتواند از روی شکل یک منحنی هیپسومتریک حوضه استنباط شود.
ویژگیهای بافت (Texture properties)
بافت[177] نشاندهنده میزان قطعهقطعه شدن (تجزیه) چشمانداز توسط یک شبکه کانال است. منحنیهای میزان بر روی یک نقشه در یک چشمانداز به شدت بافتی شده تضاریسهای (تکانشها) بسیار کوچک خواهند داشت که نشاندهنده وجود کانالهای بیشمار است.
تراکم زهکشی (Horton 1945: 283)، شاخص بافتی که به خوبی شناخته شده، به عنوان طول تمامی آبراههها در یک حوضه زهکشی تقسیم بر مساحت زهکشی تعریف میشود و واحدهای طول/1 دارد. تراکم زهکشی از کمتر از 1km-1 تا بیش از 800km-1 متغیر است، مقادیر حداکثر در نواحی نیمهخشک به دست میآید (Gregory 1976: 291). تراکمهای زهکشی بالا نشاندهنده چشماندازهای به شدت بافتی شده، دامنههای کوتاه و تسلط رواناب جریان سطحی نوعی از بدلندها میباشد.
رابطه مساحت- شیب، مساحت زهکشی شده به یک نقطه را در مقابل شیب زمین در آن نقطه کمّی میسازد، معمولا بر روی یک نمودار با مقیاس لوگ - لوگ ترسیم میشود. پراکنش[178] هنگامیکه تمامی نقاط یا سلولهای شبکه مورد استفاده قرار میگیرد ازطریق بینینگ[179] (به عنوان مثال با استفاده از میانگین متحرک) برای آشکار کردن یک رابطه مساحت - شیب مشخص دو منطقه مجزا برطرف میشود. برای نواحی کوچک، شیب با مساحت زهکشی افزایش یافته و برای نواحی بزرگ، شیب با مساحت کاهش مییابد.
Referece
Gregory, K.J. (1976) Drainage networks and climate, in E. Derbyshire (ed.) Geomorphology and Climate, 289–315, London: Wiley.
Hadley, R.F. and Schumm, S.A. (1961) Sediment Sources and Drainage-Basin Characteristics in the Upper Cheyenne River Basin, Washington: US Geological Survey Water Supply Paper 1,531.
Horton, R.E. (1945) Erosional development of streams and their drainage basins; hydrophysical approach to quantitative morphology, Geological Society of America Bulletin 56, 275–370.
Moore, I.D., Grayson, R.B. and Ladson, A.R. (1991) Digital terrain modelling: a review of hydrological, geomorphological, and biological applications, Hydrological Processes 5, 3–30.
Tarboton, D.G. (1997) A new method for the determi-nation of flow directions and contributing areas in grid digital elevation models, Water Resources Research 33, 309–319.
Tarboton, D.G., Bra, R.L. and Rodriguez-Iturbe, I. (1992) A physical basis for drainage density, Geomorphology5, 59–76.
Wilson, J.P. and Gallant, J.C. (2000) Terrain Analysis: Principles and Applications, New York: Wiley.
Further reading
Gardiner, V. (1975) Drainage Basin Morphometry, British Geomorphological Research Group Technical Bulletin No. 14, Norwich: GeoAbstracts.
SEE ALSO: Horton’s Laws
CRAIG N. GOODWIN AND DAVID G. TARBOTON (ترجمه منصور خیری زاده)
[4] - Mitsch and Gosselink
[9] - International Mire Conservation Group
[17] - Von Post and Granlund
[26] - Gravitational seepage
[34] - Humberhead Peatlands
[47] - Terrestrialization mire
[48] - Regulatory function
[51] - Turbulent deviations
[52] - Shields’s relation
[74] - Mass-balance models
[78] - Leopold and Maddock
[81] - Random number generator
[83] - Geomorphic transport laws
[85] - Finite differencing
[94] - Navier–Stokes equations
[100] - Cosmogenic nuclide
[106] - Boundary conditions
[109] - Horace-Bénédict de Saussure
[119] - Disintegration moraine
[126] - Stream-lined features
[135] - Marginal moraines
[138] - Terminal moraines
[147] - Morphogenetic region
[154] - Zone of Holocene retarded valley building
[156] - Highly complex integration levels
[157] - Predominant qualitative relief analysis
[158] - Natural test sites
[159] - Excessive planation
[160] - Excessive valley cutting
[167] - Morphometric properties
[173] - Contributing area
[175] - Flow accumulation area
[176] - Specific catchment area
|
|
|
|
|
|
|
|